کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرفایده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرفایده
/porfāy[e]de/
معنی
پرسود؛ پرمنفعت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرمنفعت، سودآور، سودزا، سودمند، مفید، منفعتدار، نافع ≠ زیانبار
دیکشنری
remunerative
-
جستوجوی دقیق
-
پرفایده
واژگان مترادف و متضاد
پرمنفعت، سودآور، سودزا، سودمند، مفید، منفعتدار، نافع ≠ زیانبار
-
پرفایده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porfāy[e]de پرسود؛ پرمنفعت.
-
جستوجو در متن
-
بیصرفه
واژگان مترادف و متضاد
بیسود، بیفایده، بیبهره بینفع ≠ سودمند، پرفایده
-
دحموماً
لغتنامه دهخدا
دحموماً. [ ] (اِ) نام معجونی است پرفایده . حادور. (بحر الجوهر).
-
پرثمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porsamar ۱. پرمیوه؛ پربار؛ پُربَر.۲. پرفایده.
-
نافع
واژگان مترادف و متضاد
پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجهبخش ≠ مضر
-
پرمداخل
لغتنامه دهخدا
پرمداخل . [ پ ُ م َ خ ِ ] (ص مرکب ) پرفایده . پرسود. پرنفع.
-
پرثمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پربار، پرحاصل، پرمحصول ۲. پربهره، پرسود، پرفایده، سودمند ≠ کمبهره، کمثمر
-
مداخل داشتن
لغتنامه دهخدا
مداخل داشتن . [ م َ خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) پرسود و پرفایده بودن کاری . نتیجه بخش و مفید بودن . || عایدی و درآمد داشتن از کاری یا مقامی .
-
پرثمر
لغتنامه دهخدا
پرثمر. [ پ ُ ث َ م َ ] (ص مرکب ) (درخت ) پربر. بسیارثمر. که بار بسیار آورد. || پرنتیجه . پرفایده . که فایده ٔ بسیار دارد.
-
پرمنفعت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pormanfa(e)'at پرسود؛ پرفایده: ◻︎ صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت / میوۀ شیرین دهد پرمنفعت (مولوی: لغتنامه: پرمنفعت).
-
سازنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāzande ۱. کسی که چیزی میسازد و درست میکند.۲. پرفایده.۳. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] نوازنده؛ ساززننده.
-
فایده
لغتنامه دهخدا
فایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) فائدة. سود. بهره . نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست . (تاریخ بیهقی ).گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا. ناصرخسرو.امید بسته برآمد ولی چه فایده ، زآنک امید نیست که عمر ...
-
دندانگیر
لغتنامه دهخدا
دندانگیر. [ دَ ] (نف مرکب ) که با دندان بگیرد. آنکه به دندان گیرد. آنکه دندان گیرد. که گاز بگیرد. آنکه عادت به گاز گرفتن دارد. (یادداشت مؤلف ): سموج ، قموص ؛ خر دندان گیر. (السامی فی الاسامی ). عضوض ؛ اسبی دندان گیر. (یادداشت مؤلف ). اسب و سگ بدخو ...