کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرشکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
-
کار
فرهنگ فارسی معین
و بار (رُ) (اِمر.)مشغولیت ، معامله ، شغل ، کسب .
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) (بلوک ) مطابق مندرجات بندهشن هندی ، آذر فربغ یا آتش روحانیان در کوه رشن در کابلستان بوده است اما احتمال میرود که این اشتباه از جانب نساخ واقع شده باشد. بندهشن ایرانی عبارتی دیگر دارد که متأسفانه قرائت آن بسیار مشکوک است . ویلیمز جکسن آن ...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) الفونس ، ادیب فرانسوی متولد در پاریس نویسنده ٔ انتقادی و مطایبه ای (1890 - 1808). مؤلف کتاب : «زیر درختان زیزفون » و رسالات ماهیانه ٔ «زنبورها» .
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) قریه ای برابر موصل از جانب شرقی آن نزدیک دجله . (ایضاً معجم البلدان در لغت کار).
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) قریه ای در اصفهان . (معجم البلدان ).
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ )قریه ای در آذربایجان . (معجم البلدان در لغت کار).
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (ع اِ) کشتیهای گندم بار به آب در شده . (منتهی الارب ). کشتیهای به آب در شده که بار آن گندم باشد. (ناظم الاطباء). نوعی کشتی . (المنجد).
-
کار
دیکشنری فارسی به عربی
تعيين , شغل , شيء , عمل , قبضة , قضية , مقترح , مهمة , نشاط , هواية , واجب
-
کار
لهجه و گویش بختیاری
kâr 1. کار؛ 2. زگیل.
-
jumpmaster
ناظر پرش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] کارشناس صلاحیتدار هوایی که چتربازان را از زمان ورود به هواگَرد تا خروج از آن تحت نظارت دارد
-
showjumper 2/ show jumper 2, jumper 2
اسب پرش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] اسبی دارای بعضی ویژگیها که برای شرکت در مسابقات پرشبااسب تربیت میشود
-
time hopping, TH
زمانپرش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] نوعی روش نشانکدهی که در آن زمان و مدت ارسال براساس یک نشانک مفروض تغییر میکند و اغلب در فنّاوری طیفگسترده به کار میرود
-
frequency hopping
پرش بسامد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] تغییر مداوم و سریع و نامنظم بسامد فرستندۀ ارتباطی برای جلوگیری از رهگیری یا ایجاد اختلال توسط سامانههای شنود یا اختلالگر دشمن