کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرسم
/parsom/
معنی
آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: ◻︎ نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمعالفرس: پرسم).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرسم
لغتنامه دهخدا
پرسم . [ پ َ س ُ ] (اِ) آردی را گویند که بر خمیر پاشند تا برجای نچسبد. (برهان ).آرد خشکی که بر رغیف نان پاشند. اوروا : نمک گشت چون سرکه رویش سیاه خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه .بسحاق اطعمه .
-
پرسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parsom آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: ◻︎ نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمعالفرس: پرسم).
-
جستوجو در متن
-
دریاهک
لغتنامه دهخدا
دریاهک . [ دَرْ هََ ] (اِ مصغر)دریااک . دریاچه . دریایک . دریاژه . اُبَیحِر. بُحَیْره : درمیان این باغ دریاهکی کرده از هرجانب تیر پرتایی . (از تاریخ طبرستان ). به ناحیت پرسم به قصبه همچنین قصر و دریاهک و باغ . (تاریخ طبرستان ).
-
خجسته رفیق
لغتنامه دهخدا
خجسته رفیق . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ رَ ] (اِ مرکب ) رفیق خجسته . رفیق مبارک . رفیق خوش خصال . رفیق نکوسیرت : گفت با بشر کای خجسته رفیق باز پرسم بگو که از چه طریق .نظامی .
-
انجیره فروش
لغتنامه دهخدا
انجیره فروش . [ اَ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) در بیت زیرظاهراً به معنی مفعول و امرد آمده است : هرچند شود ز ننگ تضمین رخساره ٔ طبع من مزعفرپرسم ز عدوت نیم بیتی انجیره فروش را چه بهتر. عمادی شهریاری .و رجوع به انجیره و انجیره گذار شود.
-
چرخ گردون
لغتنامه دهخدا
چرخ گردون . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . گردون . چرخ گردان . چرخ گردنده . چرخ دوار. کنایه از آسمان و فلک : اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون . باباطاهر.رجوع به چرخ شود.
-
ثبات
لغتنامه دهخدا
ثبات . [ ث َ ] (اِخ ) میرمحمد عظیم . یکی از شعراء هندوستان پسر میرمحمد افضل متخلص به ثبات مولد او بسال 1122 هَ . ق . در اﷲآباد و وفات وی بسال 1161 هَ . ق . بوده است و از اشعار اوست :بخت بد گر برد از کوی توام سوی بهشت پرسم از حور که آن سایه ٔ دیوار کج...
-
داغ ماندن
لغتنامه دهخدا
داغ ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب را صاحب آنندراج آورده است و از آن معنی داغ نشاندن مقابل داغ بردن و داغ برچیدن برمی آید : شبهای دوریت ز که پرسم سراغ صبح رفتی و ماند در دل شب بی تو داغ صبح .دانش (از آنندراج ).
-
سفرکرده
لغتنامه دهخدا
سفرکرده . [ س َ ف َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) مسافر. که به سفر رفته است : کاروان شکر از مصر به شیراز آمداگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی .جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته . سعدی .آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسل...
-
وحید قزوینی
لغتنامه دهخدا
وحید قزوینی . [ وَ دِ ق َزْ ] (اِخ ) میرزا طاهر، از شعرا و فضلای ایرانی در عهد صفویه مورخ رسمی دربار شاه عباس دوم بود و درسال 1011 هَ . ق . وزیر شاه سلیمان صفوی شد و در آخرگوشه گیری اختیار کرد. از آثار معروف وی تاریخ شاه عباس دوم است آثاری هم به نظم ...
-
نشد
لغتنامه دهخدا
نشد. [ ن َ ] (ع مص ) جستن گمشده را. (آنندراج ). طلب کردن و جستن گمشده را. (از ناظم الاطباء) (از المنجد). نشدة. نشدان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). || تعریف نمودن [ گمشده را ] . (آنندراج ). تعریف کردن [ گمشده را ] . (از ناظم الاطباء) (از ا...
-
خدیوند
لغتنامه دهخدا
خدیوند. [ خ ِ وَ ] (اِ) مالک . خداوند. مولی . (یادداشت بخط مؤلف ). ظاهراً ممال خداوند است : آن نفس حضرت خواجه را بخدیوند کنیزک رسانیدم ، شاد شد و معاملت من قبول کرد. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتاب خانه مؤلف ). خواجه پرسیدند که از کنیزک خبری ش...
-
کج نشستن
لغتنامه دهخدا
کج نشستن . [ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن بحالت خمیده . مقابل راست نشستن .- کج نشستن و راست گفتن ؛ مقابل راست نشستن و کج گفتن . راست نشستن بدلالت الظاهر عنوان الباطن گویای صحت قول و اعتماد و اتکاء بنفس تواند بود اما در شواهد ذیل مراد این است ک...
-
لایعقل
لغتنامه دهخدا
لایعقل . [ ی َ ق ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یعقل ) نادان . بی خرد. بی عقل . صیغه ٔ مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. (غیاث ) : ناصرخسرو ...