کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرسخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرسخن
/porsoxan/
معنی
۱. پرگو؛ بسیارگو.
۲. سخنور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بگو، پرچانه، پرحرف، رودهدراز، وراج ≠ کمحرف، کمسخن
دیکشنری
loquacious
-
جستوجوی دقیق
-
پرسخن
واژگان مترادف و متضاد
بگو، پرچانه، پرحرف، رودهدراز، وراج ≠ کمحرف، کمسخن
-
پرسخن
لغتنامه دهخدا
پرسخن . [ پ ُ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) حَدِث . حِدّیث . مِکثار. ثَرّ. ثَرّة. بسیارسخن . بسیارگوی . پرگوی . پرچانه . پرحرف . روده دراز. پرروده : مرا غمز کردند کآن پرسخن به مهر نبی و علی شد کهن . فردوسی .برفتند پیچان لب و پرسخن پر از کین دل از روزگار ...
-
پرسخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porsoxan ۱. پرگو؛ بسیارگو.۲. سخنور.
-
جستوجو در متن
-
بگو
واژگان مترادف و متضاد
پرحرف، پرسخن، وراج ≠ کمحرف
-
پرچانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم. صفت) [مجاز] porčāne کسی که زیاد حرف بزند؛ پرگو؛ پرسخن؛ بسیارگوی.
-
فراخ سخن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سُ خَ) (ص مر.) پرحرف ، پُرسخن .
-
حذارمة
لغتنامه دهخدا
حذارمة. [ح ُ رِ م َ ] (ع ص ) بسیارگوی . (منتهی الارب ). پرسخن .
-
ابوالکلام
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) [ ع . ] 1 - (ص مر.) پرسخن . 2 - (اِمر.) کُنیة زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش .
-
حدث
لغتنامه دهخدا
حدث . [ ح َ دُ / دِ ] (ع ص ). مرد بسیارسخن . پرسخن . || خوش سخن . (منتهی الارب ).
-
حدیث
لغتنامه دهخدا
حدیث . [ ح ِدْ دی ] (ع ص ) پرسخن . بسیارسخن . (منتهی الارب ). بسیارحدیث . || خوش سخن . (منتهی الارب ).
-
استبحار
لغتنامه دهخدا
استبحار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) منبسط و فراخ گردیدن . || استبحار شاعر؛ پرگوی و پرسخن شدن شاعر. (از منتهی الارب ).
-
پرچانه
لغتنامه دهخدا
پرچانه . [پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرگوی . پررودَه . پُرگو. پرنَفَس . روده دراز. مکثار. پرسخن . بسیارگوی . بسیارسخن .
-
پرحرف
لغتنامه دهخدا
پرحرف . [ پ ُ ح َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، پرگوی . پرسخن . بسیارگوی . ثرّ. ثرّة. پرروده . روده دراز.
-
پرروده
لغتنامه دهخدا
پرروده . [ پ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، پرگوی . بسیارگوی . پرسخن . ثَرّ. ثَرّه . مِکثار. پرچانه . روده دراز. بسیارسخن . پرحرف . درازنفس .