کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرستشکده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرستشکده
/parasteškade/
معنی
جای پرستش و عبادت؛ پرستشگاه: ◻︎ پرستشکده گشت زان سان که پشت / ببست اندر او دیو را زردهشت (دقیقی: ۵۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرستشکده
لغتنامه دهخدا
پرستشکده . [ پ َ رَ ت ِ ک َ دَ / دِ] (اِ مرکب ) عبادتگاه . پرستشگاه . معبد : پرستشکده گشت از ایشان بهشت ببست اندرو دیو را زردهشت . دقیقی .و ولف این کلمه را پرستشکده با ذال منقوط آورده است .
-
پرستشکده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parasteškade جای پرستش و عبادت؛ پرستشگاه: ◻︎ پرستشکده گشت زان سان که پشت / ببست اندر او دیو را زردهشت (دقیقی: ۵۲).
-
جستوجو در متن
-
پرستشگاه
واژگان مترادف و متضاد
پرستشکده، عبادتگاه، معبد
-
معبد
لغتنامه دهخدا
معبد. [ م َ ب َ ](ع اِ) محل عبادت . پرستشگاه . جای عبادت . ج ، معابد. (ناظم الاطباء). جایی که عبادت کنند. (از اقرب الموارد). عبادتگاه و جای پرستش نصاری و به معنی جای عبادت مسلمانان نیز آید. (غیاث ) (آنندراج ). پرستشکده . عبادت جای . نمازخانه . پرستش ...
-
پرستشگه
لغتنامه دهخدا
پرستشگه . [ پ َرَ ت ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) معبد. پرستشگاه . صومعه . جای عبادت . عبادتگاه . پرستشکده . عبادتخانه : پرستشگهی بس کنم زین جهان سپارم ترا آنچه دارم نهان . فردوسی .خود اندر پرستشگه آمد چو گردبزودی در آهنین سخت کرد. فردوسی .پرستشگهش کوه بودی ...
-
زردهشت
لغتنامه دهخدا
زردهشت . [ زَ هَُ / هََ / هَِ ] (اِخ ) پیغمبر آتش پرستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). نام مردی است که کیش مغان را به او اعتقاد نبوت است و در زمان گشتاسب بوده . (جهانگیری ). همان زرتشت آتش پرست باشد. (برهان ) (آنندراج ). یکی از نامهای شت زردشت . ...
-
کده
لغتنامه دهخدا
کده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) کتگ . کت . کث . کذ. کد. کنده . کند. گند. گنده . جَند. جنده . غَند. (یادداشت مؤلف ).بمعنی خانه باشد همچون بتکده . (برهان ) : تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز کده یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست ک...