کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرستار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرستار
/parastār/
معنی
۱. کسی که از پیران یا کودکان مراقبت میکند.
۲. کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت میکند.
۳. خدمتکار.
۴. [قدیمی] غلام.
۵. [قدیمی] کنیز.
۶. (صفت) [قدیمی] مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و مرغ و مور و مگس (سعدی۱: ۳۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تیماردار
۲. خادم، خادمه، خدمتکار، کنیز
۳. ربیبه
دیکشنری
attendant, minder, nurse
-
جستوجوی دقیق
-
پرستار
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیماردار ۲. خادم، خادمه، خدمتکار، کنیز ۳. ربیبه
-
nurse
پرستار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] فردی که در زمینۀ اصول علمی و مهارتهای حرفهای مراقبت و درمان بیماران تحصیل کرده و در آن تبحر داشته باشد
-
پرستار
فرهنگ فارسی معین
(پَ رَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - خدمتکار، خادم . 2 - غلام ، کنیز. 3 - کسی که خدمت بیماران می کند.
-
پرستار
لغتنامه دهخدا
پرستار. [ پ َ رَ ] (نف ، اِ) صفت فاعلی از پرستیدن . بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. (برهان ). مطلق خدمتکار. (غیاث اللغات ). قین . وصیف : بدو گفت بیژن که ای بدنژادکه چون تو پرستار کس رامبادچرا کشتی آن دادگر شاه راخداوند پیروزی و ...
-
پرستار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parastār] ‹پرستا› parastār ۱. کسی که از پیران یا کودکان مراقبت میکند.۲. کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت میکند.۳. خدمتکار.۴. [قدیمی] غلام.۵. [قدیمی] کنیز.۶. (صفت) [قدیمی] مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و م...
-
پرستار
دیکشنری فارسی به عربی
اخت , تبن , ممرضة
-
واژههای مشابه
-
دار پرستار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← دار دایه
-
جستوجو در متن
-
foster-nurse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستار پرستار
-
nursemaid
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستار، دایه، دختر پرستار
-
practical nurse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستار عملی، کمک پرستار
-
نرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: nurse] ners ۱. پرستار.۲. پرستار بچه.
-
registered nurse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستار ثبت نام شده، پرستار دیپلمه دارای پروانه رسمی
-
nurselet
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرستار