کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرسان
/porsān/
معنی
پرسنده.
〈 پرسانپرسان: (قید) در حال پرسیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
feathery, fluffy, inquisitive, interrogator, pinnate, quizzical
-
جستوجوی دقیق
-
پرسان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) نک پرسا.
-
پرسان
لغتنامه دهخدا
پرسان . [ پ ُ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت . در حال پرسیدن . پرسنده : هر که باشد زحال ما پرسان یک بیک را سلام ما برسان .
-
پرسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرسا› porsān پرسنده.〈 پرسانپرسان: (قید) در حال پرسیدن.
-
واژههای مشابه
-
plumose
پَرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی نوعی کرکپوش پوشیده از زوائد مژهای ریز و طویل با ظاهری شبیه به پَر
-
پرسان پرسان
لغتنامه دهخدا
پرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
-
plumose crystals
بلورهای پَرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بلورهایی به شکل فلسهای کوچک با ساختار واگرا یا پَرمانند
-
feather joint, pinnate joint
درزه پَرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] درزهای که نسبت به درزه یا گسل اصلی حالت پرمانند دارد
-
احوال پرسان
لغتنامه دهخدا
احوال پرسان . [ اَح ْ پ ُ ] (اِ مص مرکب ) احوال پرسی .
-
پرس پرسان
لغتنامه دهخدا
پرس پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) پرسان پرسان . با سؤال از بسیار کس : پرس پرسان می کشیدش تا بصدرگفت گنجی یافتم آخر بصبر. مولوی .پرس پرسان میشد اندر افتقادچیست این غم بر که این ماتم فتاد.مولوی .
-
پرس پرسان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] porsporsān = پرسان 〈 پرسانپرسان: ◻︎ پرسپرسان میکشیدش تا به صدر / گفت گنجی یافتم آخر به صبر (مولوی: ۳۸).
-
جستوجو در متن
-
پرسا
واژگان مترادف و متضاد
پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص
-
پرسا
لغتنامه دهخدا
پرسا. [ پ ُ ] (نف ) صفت فاعلی دائمی . پرسنده . خبرگیرنده . پرسان . سائل .
-
سائل بودن
لغتنامه دهخدا
سائل بودن . [ ءِ دَ ] (مص مرکب ) جاری شدن . جریان داشتن . روان بودن . رجوع به جاری شدن شود. || گدا بودن . || پرسان بودن . بتمام معانی رجوع به سائل شود.