کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرروده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرروده
لغتنامه دهخدا
پرروده . [ پ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، پرگوی . بسیارگوی . پرسخن . ثَرّ. ثَرّه . مِکثار. پرچانه . روده دراز. بسیارسخن . پرحرف . درازنفس .
-
جستوجو در متن
-
پررودگی
لغتنامه دهخدا
پررودگی . [ پ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، حالت و چگونگی پرروده . پرگوئی . بسیارگوئی .
-
پرچانه
لغتنامه دهخدا
پرچانه . [پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرگوی . پررودَه . پُرگو. پرنَفَس . روده دراز. مکثار. پرسخن . بسیارگوی . بسیارسخن .
-
پرحرف
لغتنامه دهخدا
پرحرف . [ پ ُ ح َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، پرگوی . پرسخن . بسیارگوی . ثرّ. ثرّة. پرروده . روده دراز.
-
درازنفس
لغتنامه دهخدا
درازنفس . [ دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه نفسی دراز دارد. || کنایه از پرگوی و پرحرف . (برهان ). بسیار حرف زن . (لغت محلی شوشتر خطی ). پرگو. بسیارسخن . روده دراز. پرروده . پرچانه . وراج . مکثار.
-
پرگو
لغتنامه دهخدا
پرگو. [ پ ُ ] (نف مرکب ) بسیارگوی . پرگوی . فراخ سخن . پرچانه (در تداول عوام ). مکثار. پرحرف (در تداول عوام ). قوّال . آنکه بسیار سخن گوید. بسیارسخن . درازنفس . پرسخن . روده دراز (در تداول عوام ). پرروده . شاجب (در تداول عوام ). ورّاج .
-
پرگوی
لغتنامه دهخدا
پرگوی . [پ ُ ] (نف مرکب ) پرگو. بسیارگوی . پرسخن . پرگو. ثَرّ.ثَرة. فراخ سخن . مکثار. بسیارسخن . آنکه بسیار سخن گوید. قوّال . قُولة. (منتهی الارب ). درازنفس . ابن اقوال . بس گوی . مِسهب . و در تداول عوام ، پرحرف . پرروده . روده دراز. پرچانه . و وِرّا...
-
ثر
لغتنامه دهخدا
ثر. [ ث َرر ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارگوی . پرسخن . پرگوی . پرحرف . پرروده . روده دراز. پرچانه . || فراخ . || فرس ثرّ؛ اسب تیزرو. مُنَثَّر. || آب بسیار. || ابر سیاه . || ابر بسیارباران . || ثرورة. ثَرارَت . ثرور. || (مص ) بسیارآب شدن چشمه . || تر کردن زم...
-
پرسخن
لغتنامه دهخدا
پرسخن . [ پ ُ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) حَدِث . حِدّیث . مِکثار. ثَرّ. ثَرّة. بسیارسخن . بسیارگوی . پرگوی . پرچانه . پرحرف . روده دراز. پرروده : مرا غمز کردند کآن پرسخن به مهر نبی و علی شد کهن . فردوسی .برفتند پیچان لب و پرسخن پر از کین دل از روزگار ...
-
مکثار
لغتنامه دهخدا
مکثار. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارگوی . (مهذب الاسماء). بسیارسخن . مِکثیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث ).پرگو و بسیارسخن . (ناظم الاطباء). پرسخن . بسیارگو. پرگو. پرچانه . روده دراز. پرروده . (یادداشت به خط مرحوم ...
-
بسیار
لغتنامه دهخدا
بسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2 ص 192 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چندین و زیاد و متعدد و کثی...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و...