کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پردلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پردلی
لغتنامه دهخدا
پردلی . [ پ ُ دِ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردل . جسارت . دلیری . دلاوری . جرأت . پرجگری . شجاعت . مقابل بددلی : فریدون فکند آن کمند یلی به نیروی یزدان و از پردلی . فردوسی .بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست که یکسواره شود پیش لشکری جرّار. فرخی .به پ...
-
پردلی
دیکشنری فارسی به عربی
تجاسر
-
جستوجو در متن
-
darings
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جرات، شهامت، پردلی
-
شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَجاعة] šojā'at دلیری؛ دلاوری؛ پردلی.
-
جرئت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جرٲة] jor'at دلیری؛ بیباکی؛ پردلی.
-
جرأت
فرهنگ فارسی معین
(جُ أ) [ ع . ] (اِمص .) دلیری ، پردلی .
-
شجاعتی
لغتنامه دهخدا
شجاعتی . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ ] (حامص ) بهادری و دلاوری . جرأت . دلیری . پردلی و تهور. (ناظم الاطباء).
-
پرجگری
لغتنامه دهخدا
پرجگری . [ پ ُ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) دلاوری . دلیری : بروز معرکه این پردلی و پرجگریست که یک سواره شود پیش لشکری جرار.فرخی .
-
تجاسر
دیکشنری عربی به فارسی
يارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دليرانه کردن , بمبارزه طلبيدن , شهامت , يارايي , جسور , متهور , جرات , پردلي
-
پرجگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] porjegar دلیر؛ پرجرئت؛ پردل؛ دلاور؛ جگردار: ◻︎ پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸).
-
بیدلی، بیدلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلباختگی، دلدادگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی ۲. آزردگی، دلآزردگی ≠ زندهدلی ۳. افسردگی، دلتنگی ۴. ترسویی، کمدلی ≠ پردلی
-
دیرآب
لغتنامه دهخدا
دیرآب . (ص مرکب ) که زود انزال نکند. (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی ، یک اندامی ، درشتی ، پردلی مغ کلاهی مغ روی دیرآب زود افشاره ای .سوزنی .
-
طیارة
لغتنامه دهخدا
طیارة. [ رَ ] (ع اِمص ) پاکیزگی . || ظرافت . خوبی . شدت . سختی . || متانت . || ارج . قدر و قیمت . || پردلی . شجاعت . || (ص ) گیج . || (اِمص ) حالت و هیئت گیجی . (دزی ج 2 ص 79).
-
یک اندام
لغتنامه دهخدا
یک اندام . [ی َ / ی ِ اَ ] (ص مرکب ) سروته یکی . که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون . (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .