کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پردرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پردرد
/pordard/
معنی
۱. دردمند؛ پرغم: دل پردرد.
۲. عضو دردناک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
sore
-
جستوجوی دقیق
-
پردرد
لغتنامه دهخدا
پردرد. [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) پراز درد. پراندوه . پرداغ و درد. پرمحنت : چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران . فردوسی .بشوتن ز رودابه پردرد شدوز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی .یکی نامه بنوشت پرداغ و درددو دیده پر از آب و رخساره زرد. فردوس...
-
پردرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pordard ۱. دردمند؛ پرغم: دل پردرد.۲. عضو دردناک.
-
واژههای مشابه
-
پردرد و دود
لغتنامه دهخدا
پردرد و دود. [ پ ُ دَ دُ ] (ص مرکب ) پرداغ و درد : گنه یکسر افکند سوی جهودتن خویش را کرد پردرد و دود.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
داغستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] dāqestān دل داغدار و پردرد و غم.
-
پرآسیب
لغتنامه دهخدا
پرآسیب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پردرد و رنج .
-
پردردی
لغتنامه دهخدا
پردردی . [ پ ُ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردرد.
-
اسیف
واژهنامه آزاد
ریشه یی با یوسف دارد و معنی تاسف را میدهد، یعنی اندوهگین، پُردرد، رقیق القلب و بنده آمده است
-
دردآگین
لغتنامه دهخدا
دردآگین . [ دَ ] (ص مرکب ) پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد : خار تا کی ، لاله ای درباغ امیدم نشان زخم تاکی ، مرهمی بر جان دردآگین من . سعدی .تمعص ؛ دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب ).
-
ناسالخورد
لغتنامه دهخدا
ناسالخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) جوان کم سال . مقابل سالخورد. که سالخورده نیست : کزین شاه ناسالخورد جوان چرائید پردرد و خسته روان . فردوسی .به هرمزد ناسالخورد جوان .فردوسی .
-
محنت آگین
لغتنامه دهخدا
محنت آگین . [ م ِ ن َ ] (ص مرکب ) پر از محنت . محنت زده . پردرد و غم : محنت آگین شدم چنانکه کنون نکند هیچ شادیی اثرم .مسعودسعد.
-
پردود
لغتنامه دهخدا
پردود. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پر از دخان . تعجج ؛ پردود شدن خانه . (تاج المصادر بیهقی ). || (تنباکو، قلیان ...) که دود بسیار از آن برآید. || پردرد. اندوهگین : روانش ز اندیشه پردود بودکه زروان بداندیش مهبود بود.فردوسی .
-
تهی دو
لغتنامه دهخدا
تهی دو. [ ت َ / ت ِ / ت ُ / دَ / دُو ] (ص مرکب ) تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) : خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد. خاقانی .دل پردرد تهی دو به دوائی نرسدخود دوا بر سر این درد مگر می نرسد.خاقانی .
-
دردی ناک
لغتنامه دهخدا
دردی ناک .[ دُ ] (ص مرکب ) پر از رسوب و پردرد. دردآلود. (ناظم الاطباء). با دردی : آبی دردی ناک ، شرابی دردی ناک : اعکار؛ دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آنرا. (از منتهی الارب ). عکر؛ دردی ناک از شراب و روغن و جز آن . عکل ؛ دردی ناک شدن چرا...