کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرخش
/paraxš/
معنی
۱. کفل؛ سرین.
۲. کفل و ساغری اسب و استر: ◻︎ بور شد چرمهٴ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد: لغتنامه: پرخش).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخش
فرهنگ فارسی معین
(پَ رَ) (اِ.) 1 - سرین اسب و استر. 2 - شمشیر، تیغ .
-
پرخش
لغتنامه دهخدا
پرخش . [ پ َ رَ ] (اِ) پرَخج . پرخچ . فرخچ . فرخج . فرخش . کفل اسب . پشت اسب .(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کفل و ساغری اسب و استر و غیره . (برهان ). در لغت نامه ٔ منسوب به اسدی آمده است : پرخش کفل باشد. منجیک گوید : راست چو پرخش بچشمم آید لر...
-
پرخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرخش، فرخچ، پرخچ› [قدیمی] paraxš ۱. کفل؛ سرین.۲. کفل و ساغری اسب و استر: ◻︎ بور شد چرمهٴ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد: لغتنامه: پرخش).
-
پرخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] paraxš شمشیر؛ تیغ: ◻︎ پرخشش به کردار تاباندرخشی / که پیچان پدید آید از ابر آذر (؟: لغتنامه: پرخش).
-
جستوجو در متن
-
پرخج
لغتنامه دهخدا
پرخج . [ پ َ رَ ] (اِ) پرخچ . (رشیدی ) (برهان ). پرخش . (اسدی ) (جهانگیری )(رشیدی ). فرخچ . (رشیدی ). فرخش . (جهانگیری ) (رشیدی ).فرخج . (جهانگیری ). کفل و ساغری اسب و استر و خر و گاو و امثال آن باشد. (برهان ). و رجوع به پرخش شود.
-
فرخش
لغتنامه دهخدا
فرخش . [ ف َ رَ ] (اِ) کفل اسب و استر و گاو و دیگر چارپایان باشد. (برهان ).پرخش . کفل اسب . (یادداشت به خط مؤلف ) : روز هیجا از سر چابک سواری بردری از فرخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند. سوزنی (دیوان ص 62).فرخچ . فرخج . رجوع به فرخج و پرخش شود.
-
پرخچ
لغتنامه دهخدا
پرخچ . [ پ َ رَ ] (اِ) پشت و کفل و ساغری اسب و استر و غیره : همی تا کیم کرد باید نگاه به پشت و پرخج غلیواج و رنگ . مسعودسعد (از شعوری ).رجوع به پرخج و پرخش شود.
-
فرخج
لغتنامه دهخدا
فرخج . [ ف َ رَ ] (اِ) فرخچ . فرخش . پرخچ . پرخش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کفل اسب و دیگر حیوانات . || رشوت . پاره . (برهان ) : بدهم بهر یک نگاه رخش گر پذیرد، دل مرا به فرخج . لبیبی . || (ص ) زشت . نازیبا. (برهان ) : در زاویه ٔ فرخج و تاریکم با پیره...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...