کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخاش دیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخاش دیده
لغتنامه دهخدا
پرخاش دیده . [ پ َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رزم دیده . جنگ دیده . از کار جنگ برآمده . از کار درآمده در جنگ . جنگ آزموده : سپه را بیاراست و خود برنشست یکی گرز پرخاش دیده به دست .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
پرخاش کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - بحث کردن ، منازعه کردن . 2 - عتاب کردن ، درشتی کردن .
-
پرخاش کردن
لغتنامه دهخدا
پرخاش کردن . [پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درشتی کردن . مغالظت کردن . تندی کردن . تشدّد کردن . عتاب کردن . معاتبه : چو نیکی کند کس تو پاداش کن وگر بد کند نیز پرخاش کن . فردوسی .ای شب نکنی آنهمه پرخاش که دوش راز دل من مکن چنان فاش که دوش دیدی چه دراز بود د...
-
پرخاش ساز
لغتنامه دهخدا
پرخاش ساز. [ پ َ ] (نف مرکب ) پرخاشجوی . آماده ٔ جنگ : بصید هزبران پرخاش سازکمند اژدهائی دهن کرده باز.سعدی .
-
پرخاش کیش
لغتنامه دهخدا
پرخاش کیش . [ پ َ ] (ص مرکب ) رزم آور. شجاع . دلیر. پرخاشخر. پرخاشجوی : بگویش که ما راچه آمد به پیش ازین نامور مرد پرخاش کیش .فردوسی .
-
پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پرخاشجوی› [قدیمی] parxāšju جنگجو؛ ستیزهجو؛ جنگاور: ◻︎ به کشتیّ و نخچیر و آماج و گوی / دلاور شود مرد پرخاشجوی (سعدی۱: ۷۵).
-
پرخاش جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] parxāšjuy(')i جنگجویی.
-
پرخاش خر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšxar خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
-
پرخاش ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšsāz آمادۀ جنگ؛ پرخاشجو: ◻︎ به صید هزبران پرخاشساز / کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی۱: ۱۳۸).
-
پرخاش کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parxāškiš آنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
-
پرخاش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تشاجر
-
خشم و پرخاش
فرهنگ گنجواژه
تندی.
-
جستوجو در متن
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف ) نعت یا صفت مفعولی از مصدر دیدن . مرئی و مشاهده شده . (برهان ) (از جهانگیری ). رؤیت شده . بمنظور. نگاه کرده شده . مشهود : بپرداخت و بگشاد راز از نهفت همه دیده با شهریاران بگفت . فردوسی .این طبیبان را نیز داروهاست ... و ت...