کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرحرارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرحرارت
/porharārat/
معنی
۱. آنچه گرمی بسیار دارد.
۲. [مجاز] شخص پرکار و پرجنبوجوش.
۳. (قید) با شوروشوق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
crisp, fervent, hotblooded, intense, mettlesome, smart, vehement, young
-
جستوجوی دقیق
-
پرحرارت
لغتنامه دهخدا
پرحرارت . [ پ ُ ح َ رَ ] (ص مرکب ) پُرتاب . پرگرما.
-
پرحرارت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porharārat ۱. آنچه گرمی بسیار دارد.۲. [مجاز] شخص پرکار و پرجنبوجوش.۳. (قید) با شوروشوق.
-
جستوجو در متن
-
بااحساس
واژگان مترادف و متضاد
پرحرارت، پرشور، گرم ≠ بساحساس
-
پرشور
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) پرحرارت .
-
پرشور
لغتنامه دهخدا
پرشور. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحرارت و حرکت .- سری پرشور داشتن ، کله ٔ پرشور داشتن ؛ سری پرحرارت و جنب و جوش داشتن .
-
effusive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیزیولوژیک، پرحرارت و علاقه، فوران کننده
-
پرشور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) poršur ۱. پرآشوب؛ پرغوغا.۲. کسی که شوق و هیجان بسیار دارد؛ پرحرارت.
-
پرشور
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرحرارت، پرهیجان ۲. شورآفرین ۳. آتشی، آتشین، داغ
-
پرحرارتی
لغتنامه دهخدا
پرحرارتی .[ پ ُ ح َ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرحرارت .
-
شارپ
فرهنگ فارسی معین
(رْ) [ انگ . ] (ص .) تیز، واضح ، تیزهوش ، زیرک ، دقیق ، هوشیار، پرحرارت ، فعال ، ناهنجار.
-
infrared seeker
جستوجوگر فروسرخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سامانۀ جستوجوگری که سطوح پرحرارت هواپیما را هدفگیری میکند و به دنبال تابش فروسرخ حرکت میکند؛ از این توانمندی بیشتر در موشکهای هدایتشونده و دستگاههای جاسوسی و اطلاعاتی استفاده میشود
-
بیروح
واژگان مترادف و متضاد
۱. خشک، خمود ≠ پرنشاط ۲. سرد، یخ ≠ گرم، باروح، پرحرارت ۳. سردمزاج ۴. خاموش، خموش، ساکت، صامت ≠ پرنشاط ۵. بیجنبوجوش، بینشاط، دلمرده، غیرفعال ≠ بانشاط، فعال ۶. افسرده، افسردهدل، رواننژند، ملول، نژند ۷. سردمهر، کمعاطفه ≠ عطوف، با
-
خربوزه
لغتنامه دهخدا
خربوزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) خربز. خربزه . تلفظ دیگریست در خربزه : از حکمت باری تعالی در مصر خربوزه به انواع است بطوری که چون شخص فقیری در آن دشت پرحرارت تشنه و بی طاقت شود، میتواند که با جزئی پول خریده نائره ٔ عطش خودفرونشاند. (قاموس کتاب مقدس ). ر...
-
تئودوریک بزرگ
لغتنامه دهخدا
تئودوریک بزرگ . [ ت ِ ءُ دُک ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) پادشاه «اُستروگوتها» و پایه گذار سلطنت آنان در ایتالیا بود. وی بسال 455 م . متولد شد و در سال 471 بسلطنت رسید. عناوین ریاست قشون چریک ، کنسول و معاونت امپراطوری را بدست آورد. از 488-490 م . ایتالیا را اش...