کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرحاصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرحاصل
/porhāsel/
معنی
۱. پربار؛ پُربَر.
۲. درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پربار، پرثمر
۲. سودآور
۳. پرمحصول، حاصلخیز ≠ بیحاصل
دیکشنری
fertile
-
جستوجوی دقیق
-
پرحاصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پربار، پرثمر ۲. سودآور ۳. پرمحصول، حاصلخیز ≠ بیحاصل
-
پرحاصل
لغتنامه دهخدا
پرحاصل . [ پ ُ ص ِ ] (ص مرکب ) (درخت ، زمین ...) که بسیار بار آورد. که بسیار حاصل آورد. که بسیار بر دهد.
-
پرحاصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porhāsel ۱. پربار؛ پُربَر.۲. درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد.
-
جستوجو در متن
-
پربرکت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porbar[e,a]kat بابرکت؛ پرنعمت؛ پرحاصل.
-
سودآور
واژگان مترادف و متضاد
آبوناندار، پرحاصل، پرمنفعت، سودده ≠ مضر، زیانبار
-
بیبار
واژگان مترادف و متضاد
بیبر، بیثمر، بیحاصل، بیمیوه، عقیم ≠ بارور، پربار، پرحاصل
-
پرمیوه
لغتنامه دهخدا
پرمیوه . [ پ ُ وَ / وِ ] (ص مرکب ) پرثمر. پرحاصل .- پرمیوه شدن ؛ اِثمار.
-
پربرکت
لغتنامه دهخدا
پربرکت . [ پ ُب َ رَ ک َ ] (ص مرکب ) بسیاربرکت . پرنعمت . پُرحاصل .
-
بیحاصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیبر، بیثمر، بیفایده، بینتیجه، بیهوده ≠ پرحاصل، مفید ۲. عبث، هرز، هرزه ≠ مفید، موثر
-
پرثمر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پربار، پرحاصل، پرمحصول ۲. پربهره، پرسود، پرفایده، سودمند ≠ کمبهره، کمثمر
-
ریف
لغتنامه دهخدا
ریف . [ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) پرحاصل . حاصلخیز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
زرخیز
لغتنامه دهخدا
زرخیز. [ زَ ] (نف مرکب ) زمینی که پرمنافع و سودانگیز و برومند باشد. (آنندراج ). هر زمینی که سود بسیار از آن بردارند. اراضی زرخیز. مملکتی زرخیز. پرحاصل و پربرکت . که از آن ثروت و مال فراوان بدست آید. || زمینهایی که دارای کان زر بوده . || هر چیز که ثمر...
-
ادجفیلد
لغتنامه دهخدا
ادجفیلد. [ اِ ج ِ ] (اِخ ) مقاطعه ٔ غربی کارولین جنوبی که نهرساوانا آنرا از ژورژی جدا میکند و حد شمالی آن سالوداست . مساحت آن 1540 میل مربع است و سکنه ٔ آن نزدیک 50 هزار تن باشد با اراضی پرحاصل و در آن ذرت و پنبه بسیار بعمل آرند و مواشی بسیار در آن ت...
-
من ئه لوار
لغتنامه دهخدا
من ئه لوار. [ م ِ ءِ ] (اِخ ) ایالت چهل و نهم فرانسه که مرکز آن آنژر و شهرهای عمده ٔ آن شوله و سومور وسگره می باشد. این ایالت در قسمت غربی کشور فرانسه واقع شده و از چهار ولایت و36 بخش و 377 دهستان تشکیل یافته 7131 کیلومتر مربعوسعت و 584709 تن سکنه دا...