کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پربر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پربر
/porbar/
معنی
= پُربار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پربر
لغتنامه دهخدا
پربر. [ پ ُ ب َ ] (ص مرکب ) (درخت ...) پُربار. بسیاربار. بسیاربَر.
-
پربر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porbar = پُربار
-
پربر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porbar پرپهنا؛ پهن؛ عریض.
-
جستوجو در متن
-
پرپهنا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porpahnā پربر؛ پهن؛ پهناور؛ عریض.
-
پرمیوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pormive باغ یا درخت که میوۀ بسیار داشته باشد؛ پربار؛ پُربَر.
-
پرثمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porsamar ۱. پرمیوه؛ پربار؛ پُربَر.۲. پرفایده.
-
پرحاصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porhāsel ۱. پربار؛ پُربَر.۲. درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد.
-
پرثمر
لغتنامه دهخدا
پرثمر. [ پ ُ ث َ م َ ] (ص مرکب ) (درخت ) پربر. بسیارثمر. که بار بسیار آورد. || پرنتیجه . پرفایده . که فایده ٔ بسیار دارد.
-
پربار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porbār ۱. درختی که میوۀ بسیار دارد؛ پرمیوه؛ پُربَر؛ پرثمر.۲. دارای فایدۀ بسیار: سخنان پُربار.
-
نصرت آباد
لغتنامه دهخدا
نصرت آباد. [ ن ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرگانرودبخش مرکزی شهرستان طوالش ، در 35 هزارگزی شمال هشت پربر سر راه انزلی به آستارا، در جلگه ٔ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 904 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات و برنج و لبنیات و عسل و سیب و گ...
-
شورستان
لغتنامه دهخدا
شورستان . [ رِ ] (اِ مرکب ) شوره زار. (آنندراج ). خلاب و زمین باطلاق . (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان . نمکزار. (یادداشت مؤلف ). سبخه . (مهذب الاسماء). ملاحة. مملحة. نوفلة. (منتهی الارب ): و آن ... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله . (ت...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت . (برهان ). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره . (برهان : کاره ).حمل و بسته و هر چیز که برای حمل کردن فراهم کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که بر سر و پشت و...