کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پراکننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پراکننده
/parākanande/
معنی
پریشانکننده؛ متفرقکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پراکننده
لغتنامه دهخدا
پراکننده . [ پ َ ک َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) پریشان کننده . متفرق کننده . تار و مار کننده . وِلوکننده . وِلاوکننده .
-
پراکننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) parākanande پریشانکننده؛ متفرقکننده.
-
جستوجو در متن
-
scatterer
فرهنگ لغات علمی
پراکننده
-
پراگننده
لغتنامه دهخدا
پراگننده .[ پ َ گ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) رجوع به پراکننده شود.
-
تاراننده
لغتنامه دهخدا
تاراننده . [ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از تاراندن . پراکننده . فراری سازنده . ازهم پاشنده . رجوع به تاراندن شود.
-
پاشنده
لغتنامه دهخدا
پاشنده . [ ش َ دَ/ دِ ] (نف ) پراکننده . افشاننده : بیک دست شکرپاشنده و بدیگر دست زهر کشنده . (تاریخ بیهقی ).
-
گل گستر
لغتنامه دهخدا
گل گستر. [ گ ُ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ گل . آورنده ٔ گل . پراکننده ٔ گل : راست گفتی رخش گلستان بودمی سوری بهار گل گستر.فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 126).
-
کافوربار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی، مجاز] kāfurbār ۱. بارندۀ برف: ◻︎ برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵: ۷۵۶).۲. دارای بوی خوش؛ پراکنندۀ بوی خوش.
-
راحت پاش
لغتنامه دهخدا
راحت پاش . [ ح َ ] (نف مرکب ) پراکننده ٔ راحت . منتشرکننده ٔ آسایش و به مجاز آرام بخش . آسایش بخش : بباغ رفتم تا خود چه حال پیش آیدکه باد راحت پاش است و ابر شادی بار.عمادی (از سندبادنامه ص 136).
-
شادی گستر
لغتنامه دهخدا
شادی گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گستردن . شادی پراکننده : عشرت و شادی زیادت باد اندر روز عیدزانکه طبعت عشرت افزایست و شادی گستر است .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
شراره ریز
لغتنامه دهخدا
شراره ریز. [ ش َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پراکنده کننده ٔ آتش . پراکننده ٔ اخگر. که به هر طرف پاره های آتش بیفکند : برچید او را از میان امتی که شراره ریز است آتشش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
-
ممزق
لغتنامه دهخدا
ممزق . [ م ُ م َزْ زِ ] (ع ص ) پراکننده . متفرق سازنده : روزگار مفرق احباب و ممزق اصحاب است میان ایشان تشتت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به تمزیق شود.
-
پریش
لغتنامه دهخدا
پریش . [ پ َ ] (ن مف مرخم ) پریشان . پریشیده . پراکنده . تار و مار. متفرق . جداکرده . پراشیده . بازپاشیده . || (ن مف ) فروفشانده . بیفشانده . افشانده . ببادداده : زلف پریش (بصورت اضافه ) : نیک ماند خم زلفین سیاه تو به دال نیک ماند شکن جعد پریش تو به ...