کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پراندیشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پراندیشه
/por[']andiše/
معنی
۱. دارای اندیشۀ بسیار؛ اندیشناک؛ بافکر؛ فکور.
۲. اندوهناک؛ غمگین.
۳. محتاط.
پراننده (صفت فاعلی)
۱. پروازدهنده.
۲. پرتابکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پراندیشه
لغتنامه دهخدا
پراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) : از آن ک...
-
پراندیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] por[']andiše ۱. دارای اندیشۀ بسیار؛ اندیشناک؛ بافکر؛ فکور.۲. اندوهناک؛ غمگین.۳. محتاط.پراننده (صفت فاعلی)۱. پروازدهنده.۲. پرتابکننده.
-
واژههای مشابه
-
پراندیشه شدن
فرهنگ فارسی معین
(پُ. اَ ش ِ. شُ دَ) (مص ل .) اندیشناک شدن .
-
جستوجو در متن
-
پرفکر
لغتنامه دهخدا
پرفکر. [ پ ُ ف ِ ] (ص مرکب ) پراندیشه .
-
پراندیشگی
لغتنامه دهخدا
پراندیشگی . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پراندیشه .
-
دیریاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مرکب از دیر + یاز (از یازیدن)] [قدیمی، مجاز] diryāz دیریازنده؛ دراز؛ طولانی: ◻︎ پراندیشه بود آن شب دیریاز / چوخورشید بنمود تاج از فراز (فردوسی: ۲/۸).
-
فش
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹وش› [قدیمی] faš مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اژدهافش، شیرفش: ◻︎ همی بود پیشش پرستارفش / پراندیشه و دست کرده به کش (فردوسی: ۵/۲۹۸).
-
گنبد تیزگشت
لغتنامه دهخدا
گنبد تیزگشت . [ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : پراندیشه از گنبد تیزگشت که فردا به سر بر چه خواهد گذشت .نظامی .
-
آهنوخوشی
لغتنامه دهخدا
آهنوخوشی . [ خ ُ ] (ص ، اِ) اَهْنوخُشی . پیشه ور. اهل صنعت . یکی از طبقات چهارگانه ای که جمشید مردمان را بدان بخش کرد : چهارم که خوانند اَهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بودروانْشان همیشه پراندیشه بود.فردوسی .
-
زرد برگ
لغتنامه دهخدا
زرد برگ . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) برگ زرد. برگ خزان زده : پراندیشه شد جان کسری ز مرگ شدش لعل رخسار، چون زرد برگ . فردوسی .رجوع به زرد شود.
-
تیزگشت
لغتنامه دهخدا
تیزگشت . [ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه به زودی می گردد. (ناظم الاطباء). تندرونده . به شتاب گذرنده . تیزگرد : سرانجامش این گنبد تیزگشت ز دیوار گنبد درآرد بدشت . نظامی .که چون آتش روز روشن گذشت پر از دود شد گنبد تیزگشت . نظامی .پراندیشه از گنبد تیزگشت که فردا...
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).به قیصر بسی کرد پوزش گرازبه کوشش نیامد ز دامش...
-
غرقه گشتن
لغتنامه دهخدا
غرقه گشتن .[ غ َ ق َ / ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غرقه شدن . غرق گشتن . در آب فرورفتن . خفه شدن در آب و مردن : دلش غرقه گشته به آز اندرون پراندیشه بنشست با رهنمون . فردوسی .دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت وز درون غرقه ٔ خون گشت و خبر کس را نی . خ...