کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرازدحام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرازدحام
مترادف و متضاد
پرآمدوشد، پرجمعیت، پررفتوآمد، جنجال، شلوغ ≠ خلوت، سوتوکور
دیکشنری
crowded
-
جستوجوی دقیق
-
پرازدحام
واژگان مترادف و متضاد
پرآمدوشد، پرجمعیت، پررفتوآمد، جنجال، شلوغ ≠ خلوت، سوتوکور
-
واژههای مشابه
-
maximum load section
قطعۀ پُرازدحام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] قطعهای از خط بین دو ایستگاه که دارای بیشترین حجم مسافر و مبنایی برای تعیین ظرفیت خط است
-
جستوجو در متن
-
سگساران
واژگان مترادف و متضاد
بسیار شلوغ، پرازدحام
-
خربازار
واژگان مترادف و متضاد
شلوغ، بینظم، پرازدحام
-
پرسروصدا
واژگان مترادف و متضاد
پرازدحام، جنجال، شلوغ ≠ خلوت، دنج
-
شلوغ
واژگان مترادف و متضاد
ازدحام، پرازدحام، پرجمعیت، پرسروصدا، پرهیاهو، هیاهو ≠ ساکت
-
پرهیاهو
واژگان مترادف و متضاد
پرازدحام، پرسروصدا، جنجال، شلوغ ≠ آرام، ساکت
-
سایگون
لغتنامه دهخدا
سایگون . [گُن ْ ] (اِخ ) سگون . شهری است از هندوچین پایتخت کوشین شین در جنوب ویتنام .دارای 446000 تن سکنه است . بندری است پرازدحام که در کنار رودخانه ٔ سایگون واقع شده است . برنج و کائوچوی آنجا معروف است . مرکز تجارتی و محل قورخانه است .
-
شلوغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] šoluq ۱. پرازدحام.۲. بینظموترتیب.۳. پرسروصدا.〈 شلوغ کردن: (مصدر لازم)۱. سروصدا کردن.۲. نظم و ترتیب جایی را برهم زدن.۳. [مجاز] جلوه دادن موضوعی بزرگتر از آنچه هست؛ اغراق کردن.
-
کول
لغتنامه دهخدا
کول . (اِ) به معنی دوش و کتف باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوش که به عربی کتف گویند. (از فرهنگ رشیدی ). شانه . دوش . کتف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلپایگانی کول ، گیلکی کول . شانه و دوش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).- از سر و کول هم ب...
-
بازار
لغتنامه دهخدا
بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز:...