کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
LINES, LINE
پراب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← عناصر هستهای پراکندۀ بلند
-
پراب
دیکشنری فارسی به عربی
ناضج
-
واژههای مشابه
-
پرآب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبدار، شاداب ۲. آبکی، رقیق ≠ کمآب
-
پرآب
لغتنامه دهخدا
پرآب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) (در سیب و امرود و لیمو و نارنج و غیره ) شاداب . طری . آبدار. دارای شیره ٔ نباتی بسیار : دانه [ انگور ] از خوشه ریختن آغاز کرده و پرآب است دلیل میکند که فائده ٔ این در آب این است . (نوروزنامه ). || دارای آب بسیار. که آب بسیار...
-
پرآب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) por[']āb ۱. دارای آب بسیار.۲. میوۀ آبدار؛ میوه رسیده.۳. [قدیمی، مجاز] شیوا؛ نغز.۴. [قدیمی، مجاز] شاداب.۵. [قدیمی] گریان؛ اشکریز.۶. [قدیمی] درخشان.۷. پرباران.
-
جزع پرآب
لغتنامه دهخدا
جزع پرآب . [ ج َ ع ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ٔ پرآب . مهره ٔ یمانی آب دار. مهره ٔ شفاف : دو چشمش فی المثل چون جزع پرآب ز رشکش چشم نرگس مانده در خواب .نظامی .
-
پرآب وتاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [عامیانه، مجاز] por[']ābotāb با شرح و بسط بسیار؛ بهتفصیل و با اوصاف بسیار.
-
پرآب و تاب
لغتنامه دهخدا
پرآب و تاب . [ ب ُ ] (ص مرکب ) پرطنطنه . پرطمطراق . به تفصیل . با اوصاف بسیار.
-
واژههای همآوا
-
پرآب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبدار، شاداب ۲. آبکی، رقیق ≠ کمآب
-
پرآب
لغتنامه دهخدا
پرآب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) (در سیب و امرود و لیمو و نارنج و غیره ) شاداب . طری . آبدار. دارای شیره ٔ نباتی بسیار : دانه [ انگور ] از خوشه ریختن آغاز کرده و پرآب است دلیل میکند که فائده ٔ این در آب این است . (نوروزنامه ). || دارای آب بسیار. که آب بسیار...
-
پرآب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) por[']āb ۱. دارای آب بسیار.۲. میوۀ آبدار؛ میوه رسیده.۳. [قدیمی، مجاز] شیوا؛ نغز.۴. [قدیمی، مجاز] شاداب.۵. [قدیمی] گریان؛ اشکریز.۶. [قدیمی] درخشان.۷. پرباران.
-
جستوجو در متن
-
ورزگن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] varzgan کوزۀ پرآب.