کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرآهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرآهو
/por[']āhu/
معنی
پرعیب: ◻︎ به گفتار بیبر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی: لغتنامه: پرآهو).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرآهو
لغتنامه دهخدا
پرآهو. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرعیب : کسی را کجا دل پرآهو بودروانش ز مستی به نیرو بودبه بیچارگان بر ستم سازد اوی گر از جبرگردن برافرازد اوی . فردوسی .اگر دیر ماند بنیرو شودوزو باغ شاهی پرآهو شود. فردوسی .بگفتار بی بر چو نیروکنی روان و خرد را پرآهو کنی .فر...
-
پرآهو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] por[']āhu پرعیب: ◻︎ به گفتار بیبر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی: لغتنامه: پرآهو).
-
جستوجو در متن
-
ناتندرست
لغتنامه دهخدا
ناتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) بیمار. علیل . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. ناسالم . دردمند. که تندرست و سالم نیست : رسیده به لب جان ناتندرست همی چاره ٔ دردمندان بجست . فردوسی .دگر هر که پیراست و بیکار و سست همان کو جوان است و ناتندرست . فردوسی .چ...
-
عوار
لغتنامه دهخدا
عوار. [ ع ِ / ع َ /ع ُ ] (ع اِ) دریدگی و کفتگی جامه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): سلعة ذات عوار؛ کالای عیب دار و معیب . (از اقرب ...
-
ناخوب
لغتنامه دهخدا
ناخوب . (ص مرکب ) بد. ناخوش . (ناظم الاطباء). ناپسند. ناشایست . (آنندراج ). زشت . کریه . ناپسندیده . پرآهو. عیب ناک . مقابل خوب . رجوع به خوب شود : چنین گفت با رستم اسفندیارکه بر کین طاوس بر خون مار،بریزیم نا خوب و ناخوش بودنه آئین شاهان سرکش بود. فر...
-
آهو
لغتنامه دهخدا
آهو. (اِ) (از: آ علامت سلب و نفی به معنی نه و نا + هوک ، به معنی خوب . عیب . نقص . خبط. خطا. ادمان خمر). عیب . نقص . ذمیمه . رذیله . صفت زشت . عوار. مقابل هنر، فضیلت : یک آهوست خان را چو ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش . ابوشکور.خردمند گوید که مر...
-
عیب
لغتنامه دهخدا
عیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو بر شاه عیبست بد خواستن بباید به خوبی دل آراستن . فردوسی .نباشد مراعیب کز قلبگاه برانم شوم ...