کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پر
/par/
معنی
۱. (زیستشناسی) هریک از ساقههای توخالی با کرکهای نازکی روی آن که پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آنها میباشد.
۲. (زیستشناسی) [مجاز] بال جانوران پرنده.
٣. [عامیانه، مجاز] واحد اندازهگیری هر چیز کم: دو پر چای، یک پر کاه.
٤. [قدیمی] کنار؛ کناره: پر بیابان، پر دامن.
٥. [قدیمی] برگ.
۶. (بن مضارعِ پریدن) = پریدن
٧. پرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیزپر.
〈 پر افشاندن: (مصدر لازم)
۱. بالوپر زدن مرغ.
۲. [مجاز] ترک کردن کاری بهسبب عجز از آن؛ تسلیم شدن.
〈 پر افکندن: (مصدر لازم)
۱. = 〈 پر ریختن.
۲. [مجاز] اظهار خوف، عجز، و زبونی کردن.
〈 پر دادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. کسی را آزادی دادن.
۲. دور کردن؛ گریزاندن.
〈 پر ریختن: (مصدر لازم)
۱. ریخته شدن پر پرندگان.
۲. [مجاز] تو لک رفتن.
۳. [مجاز] عاجز شدن؛ زبون گشتن: ◻︎ آنجا که عقاب پر بریزد / از پشّهٴ لاغری چه خیزد؟ (امثالوحکم: ۴۷).
۴. [مجاز] مقهور شدن.
۵. [مجاز] مجرد شدن.
〈 پر زدن: (مصدر لازم)
۱. بالوپر بر هم زدن پرنده.
۲. پرواز کردن؛ پریدن.
〈 پر کشیدن: (مصدر لازم)
۱. پَر باز کردن.
۲. پرواز کردن.
〈 پر گستردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پر گشودن؛ پر باز کردن.
۲. [مجاز] فروتنی کردن.
〈 پروبال:
۱. بالوپر پرنده.
۲. [مجاز] توانایی؛ نیرو.
〈 پروبال زدن: (مصدر لازم)
۱. بال زدن پرنده.
۲. تمایل زیاد برای انجام کاری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو
۲. تمام، کامل
۳. چاق، قوی
۴. بس، بسیار، بیش، زیاد
۵. بامعلومات ≠ تهی، خالی، کم
فعل
بن گذشته: پرید
بن حال: پر
دیکشنری
big, chockablock, clove , flush, fat, feather, ful _, full , heavy, high, plume, plump, pregnant, ptero-, replete, rife, section, solid, wealthy, y, fraught
-
جستوجوی دقیق
-
پر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آکنده، انباشته، جعودت، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، مشحون، ممتع، ممتلی، مملو ۲. تمام، کامل ۳. چاق، قوی ۴. بس، بسیار، بیش، زیاد ۵. بامعلومات ≠ تهی، خالی، کم
-
پر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بال ۲. پره ۳. پرتو، شعاع ۴. کناره، لبه ۵. پهلو، ضلع ۶. پرند، پرنیان
-
پر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) = پرتو: شعاع ، پرتو.
-
پر
فرهنگ فارسی معین
و پا قرص ( ~. قُ) (ص مر.) 1 - نیرومند. 2 - پابرجا، استوار.
-
پر
فرهنگ فارسی معین
و بال (پَ رُ) (مص ل .)1 - توانایی ، قدرت . 2 - بال و پر.
-
پر
فرهنگ فارسی معین
زبان ریختن (پَ رِ زَ.تَ) (مص ل .) کنایه از: خاموش شدن .
-
پر
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ په . ] (ص .) 1 - سرشار، انباشته . 2 - تمام ، کامل (ماه ). 3 - پیشوندی است که بر سر اسم یافعل می آید و صفت می سازد. مانند پُرآب ، پُرکار.
-
پر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) 1 - گوشة شال ، روسری . 2 - بخش پایین دامنة لباس . ؛به ~و پای کسی پیچیدن با ایرادها یا آزارهای پیاپی کسی را به ستوه آوردن .
-
پر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] ( اِ.) 1 - پریدن ، پریدن با اسب . 2 - پرواز.
-
پر
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ په . ] ( اِ.) بال مرغ ، آن چه بر تن پرندگان روید. ؛~ و بال گرفتن شاد شدن ، به شوق آمدن . ؛~ و بال کسی را گرفتن از او حمایت کردن .
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ َ ] (اِ) (درخت ...) نوعی از سماق است و در باغهای ایران بنام پر غرس کنند و در قره داغ آذربایجان وحشی آن وجود دارد .
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ َ/ پ ِرر ] (اِ) قصبه و انبوبه و نای گونه ای شاخی ، که بر آن چیزهای خرد چون مو رسته و تن و بال پرندگان بدان پوشیده است . ریش . || بال و پر. (برهان ). جناح . تیریز. دست باشد از کتف تا سر انگشتان و آنرا بال خوانند. (جهانگیری ). از سر کتف تا سر ا...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ِ ] (اِ صوت ) در تداول اطفال ، آواز پریدن گنجشک و جز آن .- || پر زدن ، در تداول اطفال ؛ پریدن . پرواز کردن . و رجوع به پِرپِر شود.
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) واسال بزرگ پادشاه (از دوازده پر شارلمانی ). || عضو شورای عالی فرانسه از 1815 تا 1847م . || عضو مجلس لُردهای انگلستان .
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و...