کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذیرنده 3 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
acceptor
فرهنگ لغات علمی
پذیرنده
-
پذیرا
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص فا.) 1 - پذیرنده . 2 - فرمانبردار. 3 - روان شونده . 4 - پیشواز کننده .
-
تواب
فرهنگ فارسی معین
(تَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - توبه پذیرنده . 2 - از صفات خداوند. 3 - توبه کننده .
-
قابله
فرهنگ فارسی معین
(بِ لَ یا لِ) [ ع . قابلة ] (اِفا.) 1 - پذیرنده . 2 - زن شایسته . 3 - ماما.
-
قابل
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرنده ، قبول کننده . 2 - لایق ، سزاوار. 3 - باتجربه ، کارآزموده . 4 - بسیار، زیاد. 5 - آتیه ، آینده . مق ماضی . 6 - ضامن . 7 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته ، درخور، مناسب »: قابل اعتماد، قابل اعتنا. 8 - ...
-
متولی
لغتنامه دهخدا
متولی . [ م ُ ت َ وَل ْ لی ] (ع ص ) دوستی دارنده . (آنندراج ) (غیاث ). دوست و دوستی دارنده با کسی . (ناظم الاطباء). || کار پذیرنده . (دهار). کسی که کاری به خود گیرد و به کار کسی اقدام نماید و امری را به گردن گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بر...
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) بردارنده . || پذیرنده . قبول کننده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:- آب بردار (سخن و گفتار) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.-...
-
مر
لغتنامه دهخدا
مر. [ م َ ] ( ) حرفی است که به نظر فرهنگ نویسان برای زینت و تحسین کلام یا برای اقامه ٔ وزن در شعر یا برای افاده ٔ حصر و تحدید یا برای تأیید در جمله ذکرمی شود و به عقیده ٔ گروه دیگر از لغت نویسان از جمله کلمات زایده است و حذفش هیچ لطمه ای به جمله نمی...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...