کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذرفتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پذرفتار
/pa(e)zroftār/
معنی
۱. قبولکننده.
۲. ضامن؛ کفیل.
۳. فرمانبردار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
surety
-
جستوجوی دقیق
-
پذرفتار
فرهنگ فارسی معین
(پَ رُ) (ص فا.) 1 - ضامن ، کفیل . 2 - فرمانبردار.
-
پذرفتار
لغتنامه دهخدا
پذرفتار. [ پ ِ رُ ] (نف ) پذیرفتار. کفیل . (زمخشری ). حمیل . پایندان . ضامن . کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر.غریر. قبیل . (منتهی الارب ). کافل . زعیم : دلت براز خدااز زمانه راهبر است کفت به روزی خلق خدای پذرفتار. اسدی .- پذرفتار شد...
-
پذرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پذیرفتار، پذرفتکار› [قدیمی] pa(e)zroftār ۱. قبولکننده.۲. ضامن؛ کفیل.۳. فرمانبردار.
-
واژههای مشابه
-
پذرفتار شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص م .) کفالت ، ضمانت .
-
جستوجو در متن
-
ضامن
واژگان مترادف و متضاد
پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد
-
کافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kāfel پذیرنده؛ پذیرندۀ تعهد کسی؛ پذرفتار؛ ضامن.
-
بدرفتار
لغتنامه دهخدا
بدرفتار. [ ب ِ رُ ] (اِص مرکب ) کفیل و ضامن و پذرفتار. (ناظم الاطباء).
-
قبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qabil ۱. جماعت؛ گروه.۲. [قدیمی] ضامن؛ کفیل؛ پذرفتار.
-
زعیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: زُعَماء] za'im ۱. کفیل؛ پذرفتار.۲. رئیس؛ رهبر؛ پیشوا؛ بزرگ قوم.
-
پذرفتگار
لغتنامه دهخدا
پذرفتگار. [ پ ِ رُ ] (نف مرکب ) پذیرفتگار. قبول کننده . پذیرنده . مطاوع . معترف . پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود : چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش . نظامی .|| فرمانبردار.
-
صبارة
لغتنامه دهخدا
صبارة. [ص َ رَ ] (ع مص ) کفیل و پذرفتار شدن کسی را. (منتهی الارب ). پایندانی . ضمانت . (دهار). کفالت . (اقرب الموارد). || انبار کردن گندم . (منتهی الارب ).
-
وأی
لغتنامه دهخدا
وأی . [ وَءْی ْ ] (ع مص ) وعده کردن . || ضامن و پذرفتار گردیدن . || (اِ) عدد و شمار از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وعده . (اقرب الموارد).
-
پذیرفتگار
لغتنامه دهخدا
پذیرفتگار. [ پ َ رُ ] (نف ) متعهد. قبول کننده . پذرفتار. پذیرفتار. || فرمانبردار. (برهان ). مطاوع . || مقرّ. معترف . || سردار و ریش سفید قوم . (برهان ). زعیم .