کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدر سوخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سهم الا رثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند
دیکشنری فارسی به عربی
تقدم
-
واژههای همآوا
-
پدرسوخته
لغتنامه دهخدا
پدرسوخته . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است . و مجازاً در تداول عامیانه بمردم خبیث و بدسرشت گویند.
-
جستوجو در متن
-
قالْتاْق
لهجه و گویش گنابادی
ghaltagh در گویش گنابادی یعنی پدر سوخته ، آب زیر کاه ، زرنگ ، فرصت طلب
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...
-
رسواشده
لغتنامه دهخدا
رسواشده . [ رُس ْ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فاش شده . بر سر زبانها افتاده . ظاهر و آشکار شده . از پرده بدشده : ای غمت مادر رسواشده را سوخته دل از دل مادر تو سوخته تر باد پدر.خاقانی .
-
سوخته
لغتنامه دهخدا
سوخته .[ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) هر چیز که آتش در آن افتاده باشد. (برهان ). هر چیز آتش گرفته . هر چیز که آتش درآن افتاده باشد. محروق . (ناظم الاطباء) : کنون کنده و سوخته خانه هاشان همه بازبرده بتابوت و زنبر. رودکی .کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وی...
-
تیره بصر
لغتنامه دهخدا
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین . تیره چشم : در فراق تو از آن سوخته تر باد پدربی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر. خاقانی .رجوع به تیره بین وتیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
افروختن
لغتنامه دهخدا
افروختن . [ اَ ت َ ] (مص ) روشن کردن آتش و چراغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). روشن کردن ، و افروغ و افروخ بمعنی تابش و روشنی است و آنرا فروغ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). روشن کردن وروشن شدن ، کذا فی شرفنامه . و در ادات بمعنی اخیر فقط است و...
-
تبریزی
لغتنامه دهخدا
تبریزی . [ ت َ ] (اِخ ) قطب الدین عتیقی . پدر جلال الدین عتیقی است . اشعار نیک دارد و منها:من ازین بار که رخ سوی سفر می آرم از دل ودیده ٔ خود خون جگر می بارم جز خدا هیچ کسی نیست که داند حالم همدمی نیست که باشد نفسی غمخوارم اندرین قافله کس نیست ز من س...
-
قطب الدین عتیقی
لغتنامه دهخدا
قطب الدین عتیقی . [ ق ُ بُدْ دی ن ِ ع َ ] (اِخ ) تبریزی . پدر جلال الدین عتیقی است . اشعاری دارد، او راست :من از این بار که رخ سوی سفر می آرم از دل و دیده ٔ خود خون جگرمی بارم جز خدا هیچکسی نیست که داند حالم همدمی نیست که باشد نفسی غمخوارم اندرین قاف...
-
پوک
لغتنامه دهخدا
پوک . (ص ) هر چیز متخلخل و سبک شده از اثر گذشتن زمان و پوسیدگی چنانکه چوبی ، یا بی مغز از میوه های خشک کرده مانندفندق و گردو و بادام و غیره ، و میان تهی چنانکه گردکانی یا پسته ای و امثال آن . کاواک . بی مغز. پود. پوده .پده . پوچ . پوش . میان کاواک . ...
-
دلسوخته
لغتنامه دهخدا
دلسوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سوخته دل . مهموم . مغموم . (ناظم الاطباء). اندوهناک . غمگین . پریشان خاطر. غمناک . (آنندراج ). مظلوم . ستمکش . (ناظم الاطباء).ستمدیده . رنج دیده . مصیبت دیده . داغ دیده . داغدار. آزرده خاطر. آزرده دل . الم رسید...
-
سوختن
لغتنامه دهخدا
سوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوج...
-
خسته جگر
لغتنامه دهخدا
خسته جگر. [ خ َ ت َ / ت ِج ِ گ َ ] (ص مرکب ) با جگر مجروح . بسیار غمگین . بسیارملول . سخت غمناک . سخت دل ناشاد. دل ریش : چو شیر ژیان اندر آمد بسربژوبین پولاد خسته جگر. فردوسی .که سالار ما باد پیروزگرهمه دشمن شاه خسته جگر. فردوسی .بایوان همی بود خسته ...