کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدرود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پدرود
/pedrud/
معنی
۱. وداع؛ خداحافظی: ◻︎ به پدرود کردن رخ هر کسی / ببوسید با آب مژگان بسی (فردوسی: لغتنامه: پدرود).
۲. (صفت) خوش؛ خوشحال.
۳. (صفت) تندرست: ◻︎ تو پدرود باش ای جهانپهلوان / که بادی همه ساله پشت گوان (فردوسی۲: ۲/۷۲۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پدرود
فرهنگ فارسی معین
(پِ) [ په . ] ( اِ.) = بدرود: 1 - وداع کردن ، خداحافظی . 2 - سلامت ، تندرست .
-
پدرود
لغتنامه دهخدا
پدرود. [ پ َ / پ ِ ] (اِ) وداع . بدرود. ترک گفتن چیزی و بدین معنی با کردن صرف شود : برآمد خروشیدن کرّنای تهمتن برآورد لشکر ز جای ...پراندیشه جان جهاندار شاه دو فرسنگ با او بیامد براه ورا کرد پدرود و خود بازگشت باندیشه و درد انباز گشت .فردوسی .سبک شاه...
-
پدرود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹بدرود› [قدیمی] pedrud ۱. وداع؛ خداحافظی: ◻︎ به پدرود کردن رخ هر کسی / ببوسید با آب مژگان بسی (فردوسی: لغتنامه: پدرود).۲. (صفت) خوش؛ خوشحال.۳. (صفت) تندرست: ◻︎ تو پدرود باش ای جهانپهلوان / که بادی همه ساله پشت گوان (فردوسی۲: ۲/۷۲۵).
-
جستوجو در متن
-
وداع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vedā' بدرود گفتن؛ بدرود؛ پدرود؛ خداحافظی.
-
غزل برداشتن
لغتنامه دهخدا
غزل برداشتن . [ غ َ زَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غزل سراییدن . غزل گفتن . غزل خواندن : غزل برداشته رامشگر رودکه پدرود ای نشاط و عیش پدرود. نظامی .مطرب از درد محبت غزلی خوش برداشت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود.حافظ (از آنندراج ).
-
مودع
لغتنامه دهخدا
مودع . [ دَ ] (ع ص ) اسب آساینده و آسایش جوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پدرود کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). مودعه .
-
رودبان
لغتنامه دهخدا
رودبان . (ص مرکب ) پاسبان رود. نگهبان و محافظ رود : چو آمد بنزدیک اروندرودفرستاد زی رودبانان درود. فردوسی .چنان خوار برگشت از او رودبان که جان را همی گفت پدرود مان .فردوسی .
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وَ ] (ع مص ) بدرود کردن . (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن . (آنندراج ). خدانگهداری کردن . خداحافظی کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او ...
-
دهدرین
لغتنامه دهخدا
دهدرین . [دُ دُرْ رَ ] (ع اِ) مثنی ، اسم است مردروغ و باطل را و مرباطل را به لفظ ماضی ، و منه دهدرین سعدالقین ؛ یعنی باطل و بیکار شد سعدالقین (آهنگر).به اینکه کسی کار به او نمی فرماید جهت تشاغل مردم به قحطسال . یا آهنگری مدتی دعوی کرد که نام او سعد ا...
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی . خاقانی .آن تازه گل ما را هنگام وداع آمدزآن پیش که بگذارد گلزار نگه...
-
رفتنی
لغتنامه دهخدا
رفتنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) گذشتنی . (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی . مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف ). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی . (فرهنگ فارسی معین ) : ورا کرد پدرود و با او بگفت که من رفتن...
-
نا
لغتنامه دهخدا
نا. (پیشوند) حرف نفی است بر مشتقات و صفات که کنایه از اسم فاعل و اسم مفعول است داخل میگردد. (غیاث ). بر کلمه درآید که محمول باشد بر منفی بطریق مواطات چنانکه دردمند و هوشیار که نادردمند و ناهوشیار خوانند. (آنندراج ). از ادات نفی و سلب است ، اوستائی na...
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره ...مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره .ناصرخسرو...
-
رنگ و بوی
لغتنامه دهخدا
رنگ و بوی . [ رَ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شأن و شوکت . (برهان قاطع). کر و فر. (برهان قاطع) (آنندراج ). جلال و جمال . طمطراق . رونق و صفا. اعتبار و شکوه . زیبایی و وجاهت و با لفظ گرفتن و کشیدن و داشتن مستعمل است . (آنندراج ) : بر آن تخت سودابه ٔ...