کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدروار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پدروار
/pedarvār/
معنی
= پدرانه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پدروار
لغتنامه دهخدا
پدروار. [ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) مانند پدر. همچون پدر : پدروار با درد جنگ آوردجهان بر جهانجوی تنگ آورد. فردوسی .پدروارش از مادر اندر پذیروزین گاو نغزش بپرور بشیر. فردوسی .ترا بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی . فردوسی .سه سالش پدروار از آن گاو...
-
پدروار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) pedarvār = پدرانه
-
جستوجو در متن
-
زنهارگیر
لغتنامه دهخدا
زنهارگیر. [ زِ ] (نف مرکب ) امانت دار. گیرنده ٔ امانت . کفیل : سه سالش پدروار از آن گاو شیرهمی داد هشیار زنهارگیر. فردوسی .|| آنکه برای کسی امان می گیرد و یا مهلت می گیرد. (ناظم الاطباء).
-
لرزنده
لغتنامه دهخدا
لرزنده . [ ل َ زَ دَ / دِ ] (نف ) لرزان . مرتعش . مرتعد : بلرزید [پیران ] برسان لرزنده بیدهم از جان شیرین بشد ناامید. فردوسی .سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب . خاقانی .سهی سرو لرزنده چون بید گشت بدان حد کزو خلق ن...
-
ازدر
لغتنامه دهخدا
ازدر. [ اَ دَ ] (ص مرکب ) (از: از + دَر) درخور. سزاوار. لایق . (جهانگیری )(برهان ). شایسته . مناسب . حری . زیبنده . زیبای . (برهان ). برازنده . شایان . مخصوص . برای . بجهت : فرستاد بر میمنه سی هزارگزیده سوار ازدر کارزار. فردوسی .بیاراستند ازدر جهن جا...
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا ...
-
نگهبان
لغتنامه دهخدا
نگهبان . [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . (دهار). رقیب . (السامی ) (صراح ) (منتهی الارب ). مراقب . نگاهبان . مواظب . پاسدار. حافظ. نگاه دار. نگه دارنده : نگهبان گنجی تو از دشمنان و دانش نگهبان تو جاودان . بوشکور.سپهدارلشکر نگهبان کارپناه جهان ب...
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. روی . سیما. صورت . طلعت . عارض . عذار.قدام . لقاء. منظر. منظره . وجه . (یادداشت مؤلف ). ای...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...