کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پدر
/pedar/
معنی
۱. مردی که فرزند داشته باشد.
۲. سرپرست و بزرگتر خانواده.
〈 پدربرپدر: پشتدرپشت؛ جدبرجد؛ اباًعنجد: ◻︎ پدربرپدر پهلوان بودهام / نگهدار تاج کیان بودهام (فردوسی: لغتنامه: پدربرپدر).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اب، ابو، باب، بابا، والد
۲. قاید ≠ مادر
دیکشنری
father, forefather, papa, parent, patr-, patri-, Sire
-
جستوجوی دقیق
-
پدر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اب، ابو، باب، بابا، والد ۲. قاید ≠ مادر
-
پدر
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ دَ) (اِ.) 1 - جاندار نر (به ویژه انسان ) که دارای فرزند است . 2 - مجازاً بنیانگذار، پدید آورندة چیزی تازه ، مثل پدر شعر نو. 3 - عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده . 4 - بابا، باب ، واله . ؛ ~صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالبا...
-
پدر
لغتنامه دهخدا
پدر. [ پ ِ دَ ] (اِ) (از پهلوی اَبی تَر) مردی که از او دیگری بوجود آمده است . باب . والِد. اَب . بابا. اَبَة : بپذرفت مهران ستاد از پدربنام شهنشاه پیروزگر. فردوسی .نبیره سپهدار فغفور چین پدر گرد خاقان باآفرین . فردوسی .بخوبی پری و بپاکی گهربه پیکر سر...
-
پدر
لغتنامه دهخدا
پدر. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) (دوم ) دالکانتارا. وی پسر پدرُ اول بود که پس از پدر به امپراطوری برزیل رسید. ولادت وی به ریودُژانیرو بسال 1825 م .و وفات بپاریس به سال 1891 م . بود. کارهای وی یکی ایجاد کشتی رانی در آمازُن و دیگر اقدام به جلب مهاجرین در برزیل و...
-
پدر
لغتنامه دهخدا
پدر. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) نام پنج پادشاه کشور پرتقال . پدرُی اول دالکانتارا امپراطور برزیل پسر ژان ششم پادشاه پرتقال مولد او به کلوز نزدیک لیسبون بسال 1798م . و وفات در سنه ٔ 1834 در لیسبون . وی در 1807 م . هنگامی که خاندان سلطنتی پرتقال مجبور به ترک آن...
-
پدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pitar] pedar ۱. مردی که فرزند داشته باشد.۲. سرپرست و بزرگتر خانواده.〈 پدربرپدر: پشتدرپشت؛ جدبرجد؛ اباًعنجد: ◻︎ پدربرپدر پهلوان بودهام / نگهدار تاج کیان بودهام (فردوسی: لغتنامه: پدربرپدر).
-
پدر
دیکشنری فارسی به عربی
اب
-
پدر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: buwâ طاری: pey طامه ای: pey طرقی: pey / bâvâ کشه ای: pey / bâvâ نطنزی: pey
-
واژههای مشابه
-
پدر پدر
لغتنامه دهخدا
پدر پدر. [ پ ِ دَ رِ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) جدّ. نیا.
-
پدر بر پدر
لغتنامه دهخدا
پدر بر پدر. [ پ ِ دَ ب َ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) اباً عن جدّ : چو بر خسروی تخت بنشست شادکلاه بزرگی بسر برنهادچنین گفت کز دور چرخ روان منم پاک فرزند نوشیروان پدر بر پدر پادشاهی مراست خور و خوشه و برج ماهی مراست . فردوسی .پدر بر پدر پهلوان بوده ام نگهدار تا...
-
پدر درآوردن، پدر جد درآوردن.
لهجه و گویش تهرانی
بیرون آوردن پدر یا نیای دشمن از گور(جلوی چشم آوردن)
-
هفت پدر
لغتنامه دهخدا
هفت پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) هفت بانو که کنایت از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). || هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خوانند. (برهان ).
-
هم پدر
لغتنامه دهخدا
هم پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (ص مرکب ) از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است : مرا بود هم مادر و هم پدرکنون روزگار وی آمد به سر. فردوسی .رسول گفت که با مرگ ، خواب هم پدر است به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب .صائب .
-
biological father
پدر زیستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] پدری که دارای ارتباط ژنی با کودک است متـ . پدر ژنی genetic father