کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخپخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پخپخو
/pexpexu/
معنی
فشار و مالشی که با سر انگشتان به زیر بغل یا پهلوی کسی بدهند تا به خنده آید؛ پخلوچه؛ پخلیچه؛ غلغلک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
tickle
-
جستوجوی دقیق
-
پخپخو
فرهنگ فارسی معین
(پَ پَ خُ) نک غلغلک .
-
پخپخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pexpexu فشار و مالشی که با سر انگشتان به زیر بغل یا پهلوی کسی بدهند تا به خنده آید؛ پخلوچه؛ پخلیچه؛ غلغلک.
-
واژههای همآوا
-
پخ پخو
لغتنامه دهخدا
پخ پخو. [ پ َ / پ ِ خ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ)پِخلوُچَه . پِچلیچه . غلغلیچ . غلملیچ . (رشیدی ). غلفچ . غلمچ . قلفچه . غلغلک . غلغلی . و آن چنانست که انگشت در زیر بغل کسی کنند و بنوعی بجنبانند که بخنده افتدیا کف پای یا کف دست خارند بدان مقصود : در میان فرس ...
-
جستوجو در متن
-
پخلوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، عامیانه] paxluče = پخپخو
-
پخلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، عامیانه] paxliče = پخپخو
-
پخلیچه
لغتنامه دهخدا
پخلیچه . [ پ َ / پ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) پخپخو. غلغلج . غلفچ . پخلیجه . پخلوجه . پخلوچه . غِلغلَک . پخلِچه . غِلغلی .
-
پخلوچه
لغتنامه دهخدا
پخلوچه . [ پ َ / پ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) پخلیجه . پخلیچه . پخپخو. غلفج . غِلغلَک . غَلغلی . و آن انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت آوردن باشد یاخاریدن کف دست یا پا و جز آن تا وی را خنده افتد.
-
غلغلیچ
لغتنامه دهخدا
غلغلیچ . [ غ َ غ َ / غ ِ غ ِ ] (اِ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی و خاریدن پهلو و کف پا را گویند چنانکه به خنده درآید، و به فتح هردو غین هم درست است . (برهان قاطع). زیر بغل دست کردن تا خنده آرد، و درخراسان گلغوچه و پلخوجه و پخپخو گویند. (از فرهنگ ر...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...