کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پخم
/pax[a]m/
معنی
۱. چادری که هنگام تکان دادن درخت میوهدار زیر آن میگیرند تا میوهها در آن بریزد.
۲. چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند میکنند تا آنچه نثار میشود در آن بریزد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پخم
لغتنامه دهخدا
پخم . [ پ َ خ َ ] (اِ) رجوع به فخم شود.
-
پخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فخم، تخم› [قدیمی] pax[a]m ۱. چادری که هنگام تکان دادن درخت میوهدار زیر آن میگیرند تا میوهها در آن بریزد.۲. چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند میکنند تا آنچه نثار میشود در آن بریزد.
-
پخم
واژهنامه آزاد
(گنابادی) پِخْمَ؛ ترسو، کسی که از سایۀ خودش هم می ترسد و اگر او را پِخْ کنند ممکن است غش کند. ِ
-
واژههای مشابه
-
پِخْمَ
لهجه و گویش گنابادی
pekhma در گویش گنابادی یعنی ترسو ، کنایه از کسی که از سایه خودش هم میترسد و پِخْ کنند ممکن است غش کند.
-
واژههای همآوا
-
پِخْمَ
لهجه و گویش گنابادی
pekhma در گویش گنابادی یعنی ترسو ، کنایه از کسی که از سایه خودش هم میترسد و پِخْ کنند ممکن است غش کند.
-
جستوجو در متن
-
تخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] toxam = پخم
-
بفخم
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بِ خَ) (ق .) فراوان ، زیاد، بسیار. بفجم و فخم ، پخم نیز گفته اند.
-
تخم
لغتنامه دهخدا
تخم . [ ت ُ خ َ ] (اِ) چادری را نامند که نثارچینان بر سر دو چوب بندند و بدان نثار از هوابگیرند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از فرهنگ اوبهی ) (از ناظم الاطباء). چادر نثارچینان و صحیح پخم است ببای فارسی ... و فخم نیز آمده ... (فرهنگ رشیدی ).