کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخشبرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
flier
پخشبرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] برگی برای تبلیغ و آگهی و پخش در مقیاس وسیع
-
واژههای مشابه
-
پخش
واژگان مترادف و متضاد
۱. تقسیم، توزیع، متفرق، منتشر، نشر ۲. پهن، گسترده ۳. پاشیده، پراکنده ≠ جمع
-
پخش
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص .) 1 - پهن ، پخت . 2 - پراکنده ، پاشیده . 3 - منتشر.
-
پخش
لغتنامه دهخدا
پخش . [ پ َ ] (اِ، ص ) رجوع به پخس شود.
-
پخش
لغتنامه دهخدا
پخش . [ پ َ ] (ص ) پهن . پخت . (فرهنگ فارسی معین ). || پراکنده . پاشیده .- پخش شدن ؛ با زمین هموار شدن . خرد شدن : ز تیغش همی لعل شد باد و گردز گرزش همی پخش شد اسب و مرد. اسدی .و در فرهنگها به کلمه ٔ پخش مطلق ، معانی ذیل را داده اند: پژمرده . بی آب ...
-
پخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پخچ، پخج، پخت› paxš ۱. تقسیم؛ توزیع.۲. (صفت) پهن.۳. (صفت) چیزی که در زیر پا یا در اثر ضربه و فشار کوبیده و پهن شده باشد.۴. (صفت) پاشیده؛ پراکنده.〈 پخش شدن: (مصدر لازم)۱. پهن شدن.۲. پراکنده شدن.〈 پخش کردن: (مصدر متعدی)۱. پهن کردن...
-
پخش
دیکشنری فارسی به عربی
انتشار , توزيع
-
پخش
لهجه و گویش تهرانی
پخچ (پهن)
-
برگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. صفحه، فیش، ورق، ورقه ۲. اسباب، دستگاه، ساز، سامان، نوا ۳. آذوقه، توشه ۴. آهنگ، عزم، قصد ۵. تمایل، رغبت، میل ۶. التفات، پروا، توجه ۷. نغمه ۸. تاب، توان، طاقت، یارا
-
برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: valg] barg ۱. (زیستشناسی) قسمتی از گیاه که معمولاً سبز، پهن، یا سوزنی است.۲. واحد شمارش ورقۀ کاغذ: یک برگ کاغذ.۳. ورقی برای بازی.۴. نوعی کباب تهیهشده از قطعههای گوشت گوسفند یا گوساله.۵. ورقی برای یادداشت؛ فیش.۶. [قدیمی] ساز و نوا؛ سا...
-
leaf
برگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] اندامی در گیاهان که معمولاً عمل فتوسنتز (photosynthesis) و تعرق را انجام میدهد
-
برگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - توشه ، آذوقه . 2 - اسباب و اثاثیة زندگی . 3 - میل ، آرزو. 4 - اسباب و سامان .
-
برگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] ( اِ.) 1 - اندامی از گیاه که از جوانه های روی ساقه یا شاخه پدید می آید، بلگ . 2 - واحدی برای کاغذ یا آنچه به صورت کاغذ است ، ورق ، ورقه .
-
برگ
لغتنامه دهخدا
برگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از...