کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخسانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پخسانیدن
/paxsānidan/
معنی
= بخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پخسانیدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص م .) رنجاندن ، آزرده ساختن .
-
پخسانیدن
لغتنامه دهخدا
پخسانیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) بخسانیدن . فراهم ترنجانیدن از غم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ) : از اوبی اندهی بگزین و شادی و تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که پخسانی . رودکی .ای ترک بحرمت مسلمانی کم بیش بوعده ها نپخسانی . معروفی .کفر...
-
پخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] paxsānidan = بخسانیدن
-
جستوجو در متن
-
پخشانیدن
لغتنامه دهخدا
پخشانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) خرامان براه رفتن و براه بردن . || گداختن و گدازیدن ازغم و غصه . و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد.
-
پخشاییدن
لغتنامه دهخدا
پخشاییدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رنج و الم دادن . (شعوری نقل ازشرفنامه ). و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد.
-
پخسان
لغتنامه دهخدا
پخسان . [ پ َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از پخسانیدن . بخسان . پژمرده . گداخته و فراهم آمده از غم و درد. (برهان ) : شاه ایران از آن کریمتر است که دل چون منی کند پخسان . فرخی .|| عشوه کنان . || خرامان . (برهان ). و رجوع به بخسان و پخس شود.
-
بخسانیدن
لغتنامه دهخدا
بخسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) گدازانیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ). گداختن . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). گداختن و حل کردن و آب کردن .(ناظم الاطباء). || پژمرده ساختن . (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ). || پژمردن . ترنجیدن از غم یا درد. (یادداشت م...
-
پخسیدن
لغتنامه دهخدا
پخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن : همچو گرمابه که تفسیده بودتنگ آئی جانت پخسی...