کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخته ـ سرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پخته ـ سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← خدمات پذیرایی پختهـ سرد
-
واژههای مشابه
-
نیم پخته
لغتنامه دهخدا
نیم پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم طبخ شده . (یادداشت مؤلف ). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است . || نیم رس . میوه ای که کاملاً رسیده نیست . || که به حد کمال نرسیده است . تازه کار : با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی ...
-
نیمه پخته
لغتنامه دهخدا
نیمه پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم پخت . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
-
باده پخته
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ خْ تِ) (اِ. ص .) شرابی که جوشیده باشد و دو سوم آن تبخیر شده ، یک سوم آن بماند. در عربی مثلث گویند.
-
پخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص م .)1 - کامل کردن . 2 - آماده ساختن کسی برای انجام کاری .
-
پخته جوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) شرابی که با مقداری گوشت بره بجوشانند.
-
پخته خواری
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (حامص .) مفت خوری ، راحت طلبی .
-
دیگ پخته
لغتنامه دهخدا
دیگ پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) غذای مطبوخ . || واقعه و حادثه و آثار تلخ آن : باقی بهزیمت پیش پسران علی تکین رفتند اوکار را ملامت کردند جواب داد که آن دیگ پخته برجای است و ما یک چاشنی بخوردیم هر کس را که آرزوست پیش باید رفت . (تار...
-
می پخته
لغتنامه دهخدا
می پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوشاب . (ناظم الاطباء). به معنی دوشاب است . (برهان ). || دوشاب قوام آورده . (ناظم الاطباء). دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || رب . (دهار). || م...
-
نان پخته
لغتنامه دهخدا
نان پخته . [ ن ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نان ساخته شده و آماده . (ناظم الاطباء). || گنج بی رنج . غنیمت بارده . (یادداشت مؤلف ) : ز احداث فسق تو مر این و آن را [ شحنه و محتسب را ]زهی نان پخته زهی گاو زاده .سوزنی .
-
مشک پخته
لغتنامه دهخدا
مشک پخته . [ م ُ / م ِ ک ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن بود که نضج او بمرتبه ٔ کمال رسیده باشد و اثری از دمویت در اونمانده چنانکه در عود خام . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
پخته برپخته
لغتنامه دهخدا
پخته برپخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ب َ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مطبوخ . و آن قسمی دیباست که تار و پودش هیچیک خام نباشد. جامه که تار و پود تافته دارد.
-
پخته جوش
لغتنامه دهخدا
پخته جوش . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از شراب باشد که جهت ضعف معده و کبد و باه و درد پشت و مفاصل و فالج و لغوه و کسر ریاح و ادرار بول سود دارد و طریق ساختنش اینست که شیره ٔانگور مثقالی و گوشت بره ٔ فربه در دیگ کنند و دیگر ادویه ٔ نیم کوفته در ...
-
پخته خشت
لغتنامه دهخدا
پخته خشت . [ پ ُت َ / ت ِ خ ِ ] (اِ مرکب ) آجر. خشت پخته : یکی خانه ای کرد از پخته خشت به صاروج کرده بسان بهشت .فردوسی .