کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخته رای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پخته جوش
لغتنامه دهخدا
پخته جوش . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از شراب باشد که جهت ضعف معده و کبد و باه و درد پشت و مفاصل و فالج و لغوه و کسر ریاح و ادرار بول سود دارد و طریق ساختنش اینست که شیره ٔانگور مثقالی و گوشت بره ٔ فربه در دیگ کنند و دیگر ادویه ٔ نیم کوفته در ...
-
پخته خشت
لغتنامه دهخدا
پخته خشت . [ پ ُت َ / ت ِ خ ِ ] (اِ مرکب ) آجر. خشت پخته : یکی خانه ای کرد از پخته خشت به صاروج کرده بسان بهشت .فردوسی .
-
پخته خوار
لغتنامه دهخدا
پخته خوار. [ پ ُ ت َ / ت ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مفت خوار. اَنگل . گدا. مردم آرام طلب و گرانجان : نیم شب فی امان من لباس الظلام بر آن حدود گذشتم و پخته خواری چند که هم از این نمد کلاه کرده بودند و هم بر این راه چاه کنده از این دقیقه غافل گشتند وخویش ...
-
پخته خواری
لغتنامه دهخدا
پخته خواری . [ پ ُ ت َ / ت ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مفت خواری . گدائی . آرام طلبی . گرانجانی .
-
پخته خور
لغتنامه دهخدا
پخته خور. [ پ ُ ت َ / ت ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) گدا و گدائی کننده . پخته خوار. (برهان ). || داماد.
-
پخته سخن
لغتنامه دهخدا
پخته سخن . [ پ ُ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) بلیغ : شاعر پخته سخن یابد بهر بیتی از اوبدره بدره زرّ پخته کیسه کیسه سیم خام .سوزنی .
-
پخته کار
لغتنامه دهخدا
پخته کار. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کارآمد. ضَنَن ، مرد دلاور پخته کار. (منتهی الارب ).
-
پخته کاری
لغتنامه دهخدا
پخته کاری . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و کیفیت و حال پخته کار.
-
پخته کاو
لغتنامه دهخدا
پخته کاو. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب .(جهانگیری ). نَطول . (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (برهان ). بختگاو. آبزن . آبشنگ . و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فا...
-
چغندر پخته
لغتنامه دهخدا
چغندر پخته . [ چ ُ غ ُ دَ رِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چغندری که آن را در آب یا بوسیله ٔ بخار پخته باشند یا با آتش کباب کرده باشند تا لایق خوردن آدمیان باشد. در تداول بیشتر مردم ایران آن را لَبو گویند.
-
خام پخته
لغتنامه دهخدا
خام پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قسمی جامه است که تار و پود آن ابریشم خام است . قسمی پارچه ٔ ابریشمین که بمازندران کنند. || نوعی کتان که بمازندران بافند که پرز دارد.
-
خشت پخته
لغتنامه دهخدا
خشت پخته . [ خ ِ ت ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) آجر، آجُرَّه ، آگور. (یادداشت بخط مؤلف ). قِرمید. (دهار). طوب . (منتهی الارب ). مقابل خشت خام . چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند : با سنگ و خ...
-
پخته جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] poxtejuš نوعی شراب که برخی داروها در آن بریزند و بجوشانند تا غلیظ شود؛ شراب جوشاندهشده؛ مِی پخته.
-
پخته خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پختهخور› [مجاز] poxtexār مفتخوار؛ مفتخور؛ گدا؛ گداییکننده؛ گداپیشه: ◻︎ وگر دست همت بداری ز کار / گداپیشه خوانندت و پختهخوار (سعدی۱: ۱۶۸).
-
نیم پخته
دیکشنری فارسی به عربی
نادر