کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخته خوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پخته خوار
/poxtexār/
معنی
مفتخوار؛ مفتخور؛ گدا؛ گداییکننده؛ گداپیشه: ◻︎ وگر دست همت بداری ز کار / گداپیشه خوانندت و پختهخوار (سعدی۱: ۱۶۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پخته خوار
لغتنامه دهخدا
پخته خوار. [ پ ُ ت َ / ت ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مفت خوار. اَنگل . گدا. مردم آرام طلب و گرانجان : نیم شب فی امان من لباس الظلام بر آن حدود گذشتم و پخته خواری چند که هم از این نمد کلاه کرده بودند و هم بر این راه چاه کنده از این دقیقه غافل گشتند وخویش ...
-
پخته خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پختهخور› [مجاز] poxtexār مفتخوار؛ مفتخور؛ گدا؛ گداییکننده؛ گداپیشه: ◻︎ وگر دست همت بداری ز کار / گداپیشه خوانندت و پختهخوار (سعدی۱: ۱۶۸).
-
واژههای مشابه
-
نیم پخته
لغتنامه دهخدا
نیم پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم طبخ شده . (یادداشت مؤلف ). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است . || نیم رس . میوه ای که کاملاً رسیده نیست . || که به حد کمال نرسیده است . تازه کار : با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی ...
-
نیمه پخته
لغتنامه دهخدا
نیمه پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم پخت . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
-
boiled oil
روغن پخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] روغن بزرک گرمادادهشدهای که خشککن به آن میافزایند
-
باده پخته
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ خْ تِ) (اِ. ص .) شرابی که جوشیده باشد و دو سوم آن تبخیر شده ، یک سوم آن بماند. در عربی مثلث گویند.
-
پخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص م .)1 - کامل کردن . 2 - آماده ساختن کسی برای انجام کاری .
-
پخته جوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) شرابی که با مقداری گوشت بره بجوشانند.
-
پخته خواری
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (حامص .) مفت خوری ، راحت طلبی .
-
آب پخته
لغتنامه دهخدا
آب پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) آش اماج . || آب سرد. آب سر. || (ن مف مرکب ) جوشانیده .
-
دیگ پخته
لغتنامه دهخدا
دیگ پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) غذای مطبوخ . || واقعه و حادثه و آثار تلخ آن : باقی بهزیمت پیش پسران علی تکین رفتند اوکار را ملامت کردند جواب داد که آن دیگ پخته برجای است و ما یک چاشنی بخوردیم هر کس را که آرزوست پیش باید رفت . (تار...
-
می پخته
لغتنامه دهخدا
می پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوشاب . (ناظم الاطباء). به معنی دوشاب است . (برهان ). || دوشاب قوام آورده . (ناظم الاطباء). دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || رب . (دهار). || م...
-
نان پخته
لغتنامه دهخدا
نان پخته . [ ن ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نان ساخته شده و آماده . (ناظم الاطباء). || گنج بی رنج . غنیمت بارده . (یادداشت مؤلف ) : ز احداث فسق تو مر این و آن را [ شحنه و محتسب را ]زهی نان پخته زهی گاو زاده .سوزنی .
-
مشک پخته
لغتنامه دهخدا
مشک پخته . [ م ُ / م ِ ک ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن بود که نضج او بمرتبه ٔ کمال رسیده باشد و اثری از دمویت در اونمانده چنانکه در عود خام . (بهار عجم ) (آنندراج ).