کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پخته
/poxte/
معنی
۱. غذای طبخشده و قابل خوردن
۲. [مقابلِ خام] میوۀ رسیده.
۳. [مجاز] شخص باتجربه، کاردان، عاقل، و دانا: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مطبوخ
۲. آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر
۳. آماده، تمام، رسا، کامل
۴. رسیده، منضوج ≠ خام
دیکشنری
done, ripe, rounded, sophisticated
-
جستوجوی دقیق
-
پخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. مطبوخ ۲. آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر ۳. آماده، تمام، رسا، کامل ۴. رسیده، منضوج ≠ خام
-
پخته
فرهنگ فارسی معین
(پَ تِ) (اِ.) پنبه .
-
پخته
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ) (ص مف .) 1 - رسیده . 2 - تمام ، کامل . 3 - باتدبیر، آزموده .
-
پخته
فرهنگ فارسی معین
خوار ( ~. خا) (ص مر.) مفت خور، راحت طلب .
-
پخته
لغتنامه دهخدا
پخته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) گوسفند سه یا چهارساله ٔ نَر. بَختَه (به لهجه ٔ شهمیرزاد) : صحنه ٔ مرغ و تاوه ٔ [ پر ] نان پخته ٔ پَختَه برّه ٔ بریان . سنائی .چو گرگ باشم کاندر فتد میان رمه چه میش و چه بره دندانش را چه پخته چه شاک . سوزنی .ز بهر صادر و ...
-
پخته
لغتنامه دهخدا
پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده : عمری ای نابکار چون غلبه روی چونانکه پخته تفشیله . منجیک .یکی پای بریان ببرد از بره همه پخته چیزی که بد یکسره . فردوسی .آن دیگ پخ...
-
پخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) poxte ۱. غذای طبخشده و قابل خوردن۲. [مقابلِ خام] میوۀ رسیده.۳. [مجاز] شخص باتجربه، کاردان، عاقل، و دانا: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).
-
پخته
دیکشنری فارسی به عربی
ناضج
-
پخته
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: puwa طاری: paxxe طامه ای: paxi طرقی: paxxi کشه ای: paxi نطنزی: paxi
-
واژههای مشابه
-
نیم پخته
لغتنامه دهخدا
نیم پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم طبخ شده . (یادداشت مؤلف ). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است . || نیم رس . میوه ای که کاملاً رسیده نیست . || که به حد کمال نرسیده است . تازه کار : با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی ...
-
نیمه پخته
لغتنامه دهخدا
نیمه پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم پخت . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
-
boiled oil
روغن پخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] روغن بزرک گرمادادهشدهای که خشککن به آن میافزایند
-
باده پخته
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ خْ تِ) (اِ. ص .) شرابی که جوشیده باشد و دو سوم آن تبخیر شده ، یک سوم آن بماند. در عربی مثلث گویند.
-
پخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص م .)1 - کامل کردن . 2 - آماده ساختن کسی برای انجام کاری .