کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پا انداز پا بنداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
hemiparaplegia
یکپافلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فلج یک سوی نیمه پایینی بدن
-
real answer
پاسخ همپا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] پاسخی که در آن نهاد به درجۀ دیگرِ گام، که معمولاً نمایان است، انتقال مییابد، درحالیکه فواصلِ آن عیناً حفظ میشوند
-
low glycemic index diet
رژیم قندخونپا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] رژیمی که هدف آن پایین آوردن شاخص قند خون است
-
واژههای همآوا
-
پا انداز،پا بنداز
لهجه و گویش تهرانی
فرش کوچک پائین اتاق/جاکش
-
جستوجو در متن
-
بنداز
لهجه و گویش تهرانی
بدل انداز،کلاه بردار
-
بنداز و دررو
لهجه و گویش تهرانی
بدل انداز،کلاه بردار /جنس ناباب
-
دلال خیر
لهجه و گویش تهرانی
پا انداز زن
-
پازیریک
واژهنامه آزاد
نوعی زیرانداز یا فرش که در گویش رایجی قدیم نام زیر پا انداز داشته است.
-
یک انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) 1 - (ص مر.) برابر. 2 - (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.
-
بصحرا انداختن
لغتنامه دهخدا
بصحرا انداختن . [ ب ِ ص َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن . رایگان از دست افکندن ، انداختن . (از آنندراج ) : شد فصل طرب نظر بمینا اندازبر دل اگرت غمی است در پا اندازهر جام که بی باده بدست تو دهندچون ساغرلاله اش بصحرا انداز حسن رفیع (از آنندراج ).بر سرم گر...
-
یک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] yek[']andāz ۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین: ۷۹).۲. (اسم) [مجاز] نوعی تیر کوچک.
-
غلطانداز
لغتنامه دهخدا
غلطانداز. [ غ َل َ اَ ] (نف مرکب ) چپ انداز. (آنندراج ). چوب انداز. به غلط. به خطا و از روی اشتباه . فریبنده : در باغ سوی خانه ٔ بلبل شد و ما راانداخت ز پا این حرکات غلطانداز. واله ٔ هروی (از آنندراج ).دل به مطلب ز نگاه غلطانداز رسیداین هدف طالعی از ...
-
ولوله
لغتنامه دهخدا
ولوله . [ وَل ْ وَ ل َ / وِل ْ وِ ل ِ ] (از ع ، اِ) جوش و خروش . (غیاث اللغات ). شور و آشوب و غوغا. (برهان ) (غیاث اللغات ). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات ) (صراح اللغة) : خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله . شاکر بخ...
-
انداز
لغتنامه دهخدا
انداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی .- پاانداز ؛ آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.- || قواد، دلال محبت . جاکش . ...