کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پای کوبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پای درکشیدن
لغتنامه دهخدا
پای درکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پای گرد کردن : دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز.سنائی .
-
پای درگشتن
لغتنامه دهخدا
پای درگشتن . [ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از عاجز و ناتوان شدن باشد. (برهان ).
-
پای ستور
لغتنامه دهخدا
پای ستور. [ ی ِ س ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوائم حیوان : نه مطرب که آواز پای ستورسماع است گر عشق داری و شور.|| نام سازیست و آن کمینه ترین سازها باشد. (برهان ) (جهانگیری ).
-
پای سنگین
لغتنامه دهخدا
پای سنگین . [ ی ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) استواری . پائی که از جائی نجنبد. (تتمه ٔ برهان قاطع). || [ ی ْ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دیردیر بدیدار کسان و دوستان شود.
-
پای سهیل
لغتنامه دهخدا
پای سهیل . [ ی ِ س ُ هََ ] (اِ مرکب ) صراحی بصورت پای شخصی سهیل نام و بعضی گفته اند که هر سه نوع پیاله [ یعنی پای ترسا و پای پیل و پای سهیل ] است . (فرهنگ رشیدی ) : پای سهیل از سر نطع ادیم لعل فشان بر سر در یتیم .نظامی .
-
پای شیب
لغتنامه دهخدا
پای شیب . (اِخ ) عقبه ای است دشوار برای رَمی جمار. (فرهنگ رشیدی ). عقبه ای است بجهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است . (برهان ). مکانی است در راه مکه و در آنجا عقبه ای است که چون شیطان به آنجا رسد در بند می افتد. (از شرح خاقانی ) (غیاث اللغات ) : دست...
-
پای طاق
لغتنامه دهخدا
پای طاق . (اِخ ) موضعی به مغولستان و امیرتیمور گورکان بسال 776 هَ . ق . قمرالدین دوغلات را که در مغولستان از او سرداری کلانتر نبود منهزم ساخت و تا موضع پای طاق تعاقب کرد. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 135 شود.
-
پای عدل
لغتنامه دهخدا
پای عدل . [ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قوت و قدرت و شفاعت عدل باشد. (تتمه ٔ برهان ).
-
پای غازان
لغتنامه دهخدا
پای غازان . (اِ مرکب ) قازایاغی . رجوع به اَاطریلال شود.
-
پای فروکشیدن
لغتنامه دهخدا
پای فروکشیدن . [ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ماندن و توقف کردن باشد. (برهان ).
-
پای فشاردن
لغتنامه دهخدا
پای فشاردن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) ثبات کردن . پای افشردن . پافشاری کردن . سخت ایستادن . استواری و ثبات قدم ورزیدن . ایستادگی کردن در سودا. (برهان ). ایستادگی کردن در کاری : لشکر دیلم در آن حادثه پای بیفشردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).شاهی که ترا...
-
پای فشردن
لغتنامه دهخدا
پای فشردن . [ ف َ / ف ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) پای فشاردن . پا فشاردن . پا فشردن .
-
پای کار
لغتنامه دهخدا
پای کار. [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات ).
-
پای کلات
لغتنامه دهخدا
پای کلات . [ ک ِ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود. (غیاث اللغات ).
-
پای کلاغ
لغتنامه دهخدا
پای کلاغ . [ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قازایاغی . اطریلال . || قلم چرا. (غیاث اللغات ). خطی بغایت زشت . قلم انداز.