کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پای کسی را به بند کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پای باف
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) = پای بافنده : جولاهه ، بافنده .
-
پای خست
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (ص مف .) لگدکوب .
-
پای کوب
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) نک پاکوب .
-
پای کوبی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) = پاکوبی : 1 - عمل کوفتن پای بر چیزی . 2 - (کن .) رقص .
-
پای ماچان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) کفش کن ، درگاه .
-
پای مزد
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِمر.) نک پارنج .
-
پیل پای
لغتنامه دهخدا
پیل پای . (اِ مرکب ) پای پیل . پیل پا. || دارای پائی چون پیل : گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .بسی حربه ها زد بر آن پیل پای بسی نیز قاروره ٔ جان گزای . نظامی . || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دار...
-
سه پای
لغتنامه دهخدا
سه پای . [ س ِ ] (اِ مرکب ) بندروغ آب که میان آب نهند تا از گذرگاه بجائی دیگر روند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).
-
پای آگیش
لغتنامه دهخدا
پای آگیش . (اِمص مرکب ) آویختن بود بچیزی . (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه بپای آویزد. آنکه بپای پیچد. پای آویز. پای آهنج . پای پیچ . || مجازاً، ناگزیر. محتوم : توشه ٔ جان خویش ازو بردار پیش کایدت مرگ پای آگیش .رودکی .
-
پای افشردن
لغتنامه دهخدا
پای افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پافشردن . استقامت . ثابت قدم بودن . برجای خود استوار ماندن : روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که یک ساعتی پای افشارید تا نماز پیشین راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت ....
-
پای برجا
لغتنامه دهخدا
پای برجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) استوار. ثابت . پایدار. پای برجای .
-
پای برجائی
لغتنامه دهخدا
پای برجائی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) رُسوخ . استواری . ثبات . پایداری . استقامت . ایستادگی . ثبات قدم .
-
پای برداشتن
لغتنامه دهخدا
پای برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) خیم . (تاج المصادربیهقی ) (شرح قاموس ). خیمان . خیوم . خیومه . خیمومة.
-
پای برهنه
لغتنامه دهخدا
پای برهنه . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پابرهنه . پاپتی . حافی . (منتهی الارب ).- پای برهنه شدن ؛ و پای برهنه رفتن . تَنَعﱡم . (منتهی الارب ). حفوَة. (منتهی الارب ).
-
پای بریده
لغتنامه دهخدا
پای بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اَقطع.