کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پای شور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تهی پای
لغتنامه دهخدا
تهی پای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) برهنه پای و بی کفش . (ناظم الاطباء). پابرهنه . پاپتی . حافی . برهنه پای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت . نظامی .تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه ج...
-
پیش پای
لغتنامه دهخدا
پیش پای . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیش پا. اَمام . رجوع به پیش پا شود. || قدم : اجرذ؛ آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها دور. قعثلة؛ پیش پای نزدیک گذاشتن و پاشنه ها دور در رفتار. (منتهی الارب ). - پیش پای خود نشاندن ؛ بلافاصله فرو...
-
دوال پای
لغتنامه دهخدا
دوال پای . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که پایش مانند تسمه ٔ دوال چرمی نرم و باریک باشد. || مکار و دغاباز. (آنندراج ). رجوع به دوال پا شود.
-
سرخ پای
لغتنامه دهخدا
سرخ پای . [ س ُ ] (اِ مرکب ) نام سبزه ای بغایت نازک ، ترش طعم . (بهار عجم ). و به عربی حماض خوانندش . (برهان ) (جهانگیری ).
-
سنگین پای
لغتنامه دهخدا
سنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد هم تک میکند.صائب (از آنندراج ).
-
سه پای
لغتنامه دهخدا
سه پای . [ س ِ ] (اِ مرکب ) بندروغ آب که میان آب نهند تا از گذرگاه بجائی دیگر روند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).
-
میان پای
لغتنامه دهخدا
میان پای . [ یام ْ ] (اِ مرکب ) میان پا. میان پاچه . (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود. || آلت مردی .آلت رجولیت . شرم مرد. (یادداشت مؤلف ) : تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون . سوزنی . || دبر. (یادداشت مؤلف ) :...
-
نرم پای
لغتنامه دهخدا
نرم پای . [ن َ ] (اِ مرکب ) مخلوقی در هندوستان که دارای پاهای باریک و مفاصل چرم مانند می باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نرم پایان شود. || (ص مرکب ) ذات الخف . سپل دار، چون فیل و اشتر و شترمرغ . (یادداشت مؤلف ).
-
پای آگیش
لغتنامه دهخدا
پای آگیش . (اِمص مرکب ) آویختن بود بچیزی . (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه بپای آویزد. آنکه بپای پیچد. پای آویز. پای آهنج . پای پیچ . || مجازاً، ناگزیر. محتوم : توشه ٔ جان خویش ازو بردار پیش کایدت مرگ پای آگیش .رودکی .
-
پای افشردن
لغتنامه دهخدا
پای افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پافشردن . استقامت . ثابت قدم بودن . برجای خود استوار ماندن : روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که یک ساعتی پای افشارید تا نماز پیشین راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت ....
-
پای برجا
لغتنامه دهخدا
پای برجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) استوار. ثابت . پایدار. پای برجای .
-
پای برجائی
لغتنامه دهخدا
پای برجائی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) رُسوخ . استواری . ثبات . پایداری . استقامت . ایستادگی . ثبات قدم .
-
پای برجای
لغتنامه دهخدا
پای برجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) پابرجا. استوار. ستوار. پایدار. ثابت . مستقیم . راسخ . ایستاده . محکم . وطید. ثابت قدم : چو گفتار پیران بران سان شنیدسپه را همه پای برجای دید. فردوسی .چو مهراب را پای برجای دیدبسرش اندرون دانش و رای دید. فردوسی .گرت باید ...
-
پای برداشتن
لغتنامه دهخدا
پای برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) خیم . (تاج المصادربیهقی ) (شرح قاموس ). خیمان . خیوم . خیومه . خیمومة.
-
پای برنهادن
لغتنامه دهخدا
پای برنهادن . [ ب َ ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) متابعت کردن . (تتمه ٔ برهان ).