کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاییدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاییدن
/pāy(')idan/
معنی
۱. نگهبانی کردن.
۲. چشم به کسی یا چیزی دوختن و مراقب آن بودن؛ زیر نظر قرار دادن.
۳. (مصدر لازم) [قدیمی] همیشه و جاوید بودن؛ پایدار ماندن.
۴. (مصدر لازم) [قدیمی] درنگ کردن؛ ایستادن: ◻︎ چو خواهی که ز ایدر شوی باز جای / زمانی نگویم بر من بپای (فردوسی: ۶/۵۸۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حراست، مراقبت، مواظبت
۲. دیدزدن، مراقببودن، مواظببودن
۳. دوامداشتن، ماندن
۴. توجه کردن، مترصدبودن
فعل
بن گذشته: پایید
بن حال: پا
دیکشنری
beware, eye, mind, police, proctor, protect, see, spy, surveillance, tend, watch, watchdog
-
جستوجوی دقیق
-
پاییدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حراست، مراقبت، مواظبت ۲. دیدزدن، مراقببودن، مواظببودن ۳. دوامداشتن، ماندن ۴. توجه کردن، مترصدبودن
-
پاییدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - نگاهبانی کردن . 2 - مراقبت کردن . 3 - دوام داشتن . 4 - منتظر بودن ، چشم داشتن . 5 - توقف کردن .
-
پاییدن
لغتنامه دهخدا
پاییدن . [ دَ ] (مص ) رجوع به پائیدن شود.
-
پاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) pāy(')idan ۱. نگهبانی کردن.۲. چشم به کسی یا چیزی دوختن و مراقب آن بودن؛ زیر نظر قرار دادن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] همیشه و جاوید بودن؛ پایدار ماندن.۴. (مصدر لازم) [قدیمی] درنگ کردن؛ ایستادن: ◻︎ چو خواهی که ز ایدر شوی باز جای / زمانی ن...
-
پاییدن
دیکشنری فارسی به عربی
ساعة يدوية , عين
-
پاییدن
لهجه و گویش بختیاری
pâidan پاییدن.
-
واژههای مشابه
-
عمل پاییدن
دیکشنری فارسی به عربی
مراقبة
-
چارچشمی،()پاییدن
لهجه و گویش تهرانی
دارای چشم درشت،مراقب.
-
چار چشمی،()پاییدن
لهجه و گویش تهرانی
با دقت،مراقب بودن
-
جستوجو در متن
-
پاسیدن
لهجه و گویش تهرانی
پاییدن
-
stagged
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوقف شد، کوتاه کردن، جاسوسی کردن، پاییدن
-
eyed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چشم، دیدن، نگاه کردن، پاییدن
-
stagging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چرت زدن، کوتاه کردن، جاسوسی کردن، پاییدن