کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایۀ میانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
intermediate abutment, pier 1
پایۀ میانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] دندان طبیعی یا کاشتینۀ دندانی (dental implant) که در مجاورت آن دندان طبیعی دیگری نباشد و به همراه پایههای انتهایی بَرسازۀ دندانی را نگه دارد
-
واژههای مشابه
-
پایه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اساس، بنیان، بن، پی، ته، شالوده، قاعده ۲. اصل، ریشه، مبنا ۳. پا، پایین، دامن، دامنه، زیر ۴. ساق، ساقه ۵. پایگاه، جایگاه، درجه، مقام، منصب ۶. اشل، رتبه، رتبهاداری ۷. اندازه، حد، مقیاس، میزان ۸. کلاس ۹. کنه ۱۰. ماخذ قایمه، محور ≠ پیکر، نما
-
پایه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - شالوده ، اساس . 2 - رتبه ، درجه . 3 - ستون چهارگوش و بلند. 4 - میله یا ستونی که چیزی روی آن قرار گیرد. 5 - جنسیت گیاه (یک پایه یا دو پایه ).
-
پایه
لغتنامه دهخدا
پایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام . مرقاة. پله . زینه . دَرَجه . هر مرتبه از زینه و پله ٔ منبر. پله ٔ نردبان . پاشیب . عتبه . پک .اُرچین . پغنه . تله : قلعه ای دیدم سخت ...
-
پایه
لغتنامه دهخدا
پایه . [ ی ِ ] (اِخ ) آلفونس . وکیل دعاوی فرانسوی متولد در سواسون . مؤلف کتابهای سودمند در تاریخ حقوق .
-
پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pādak] pāye ۱. هر چیز شبیه پا: پایهٴ میز، پایهٴ صندلی.۲. [مجاز] پی؛ بنیاد؛ شالوده.۳. قاعده؛ اساس.۴. [مجاز] قدر؛ مرتبه.۵. درجۀ کارمند در اداره؛ رتبه.۶. زینه؛ پله.〈 پایهپایه:۱. پلهپله.۲. [مجاز] درجهبهدرجه.
-
پایه
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , اساس , جبل , جزر , درجة , دعامة , ساق , علامة , عمود , قاعدة , کابولي , مرحلة , ممشي , نقطة الارتکاز ، نُقْطَة (مِحْوَرُ) اّرتکاز ، حجر الاساس
-
پایه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pâya طاری: pâya طامه ای: pâya طرقی: pâya کشه ای: pâ نطنزی: pâya
-
پایَه
لهجه و گویش بختیاری
pâya تپاله (سرگین چهارپایان را در قالبهاى بیضىشکل پهن خشک کنند و بهعنوان سوخت در زمستان به مصرف رسانند).
-
پایه پایه
لغتنامه دهخدا
پایه پایه . [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ](ق مرکب ) پلّه پلّه . اندک اندک . تدریجاً : چو خواهی کسی راهمی کرد مه بزرگیش جز پایه پایه مده . اسدی .در تأنی گوید ای عجول خام پایه پایه برتوان رفتن ببام .مولوی .
-
گران پایه
لغتنامه دهخدا
گران پایه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) گران قدر. بلندمرتبه . عالی مقام : نشسته به در بر گران پایگان به پرده درون جای پرمایگان . فردوسی .از ایشان هر آن کس که پرمایه بودبه گنج و به مردی گران پایه بود.فردوسی .
-
کربش پایه
لغتنامه دهخدا
کربش پایه . [ ک َ ب َ ی َ / ی ِ ](اِ مرکب ) نام رستنیی باشد و آن در کنار دریای هند بهم می رسد و آن را به انگشتان کربش که نوعی از چلپاسه باشد تشبیه کرده اند. (برهان ). گیاهی که در کنار دریای هند روید شبیه به پایهای کربش . (ناظم الاطباء).
-
base collection
مجموعۀ پایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مجموعهای از ذخایر وراثتی که با هدف حفاظت آن در درازمدت نگهداری میشود و بهعنوان منبع مورد استفاده قرار نمیگیرد
-
basal medium
محیط پایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیط سادهای که پایۀ محیطهای غنیشده است