کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پایگیر
لغتنامه دهخدا
پایگیر. (ن مف مرکب ) پابند. مقید. (آنندراج ) : بقید زلف تا جانم اسیر است دلم در دام فتنه پایگیر است .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
پایگیر کسی شدن
لغتنامه دهخدا
پایگیر کسی شدن . [ رِ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زیان یا جنحه یا جنایتی بدو تعلق گرفتن .
-
واژههای همآوا
-
پای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاگیر› pāygir ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پایبند شود.