کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پایگذار
لغتنامه دهخدا
پایگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مددکار. دست مَرد. (رشیدی ) : بود توشرع برتواند داشت ز آنکه او روشن است و بود تو تاردین نیابد ز دست تا بود است مر ترا دست مرد و پایگذار. سنائی (از فرهنگ رشیدی ).هرچند شعر سنائی مصحف است معهذا بی شبهه رشیدی از این ...
-
جستوجو در متن
-
پایوند
لغتنامه دهخدا
پایوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پاوند. پای بند. پایگذار. || پیک پیاده که در هر منزل بداشتندی تا پیک مانده نامه به آسوده دادی و نامه زودتر بجای مقصود رسیدی . رجوع به اسکدار شود.
-
پایمزد
لغتنامه دهخدا
پایمزد. [ م ُ ] (اِ مرکب ) پارنج . پای رنج . حق القدم . پایگذار. جُعل . جعالة.جُعالة. (زمخشری ). جعیلة. خرج . (دهار). مزد قاصد و مزد قدم رنجه کردن مهمان . (رشیدی ). اجرتی که به قاصدان و پیادگان دهند. (برهان ). مزدی که به پزشک برای عیادت و معالجه ٔ بی...