کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پایمرد
/pāymard/
معنی
۱. یاریدهنده؛ کمککننده؛ مددکار؛ دستیار؛ دستگیر: ◻︎ در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷).
۲. شفیع؛ میانجی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
caring, considerate, contributor, ministrant, persistent, Samaritan, succor, succour
-
جستوجوی دقیق
-
پایمرد
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِمر.) 1 - شفیع ، میانجی . 2 - یاری دهنده . 3 - پیشکار، خدمتگذار.
-
پایمرد
لغتنامه دهخدا
پایمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) شفیع. خواهشگر. شفاعت کننده . میانجی . واسطه : اما صاحب دیوان سوری را شفیع کرده اند [ ترکمانان سلجوقی ]تا پایمرد باشد. (تاریخ بیهقی ). میان این کار درآیدو پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذرما پذیرفته آی...
-
پایمرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پامرد› [قدیمی] pāymard ۱. یاریدهنده؛ کمککننده؛ مددکار؛ دستیار؛ دستگیر: ◻︎ در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷).۲. شفیع؛ میانجی.
-
جستوجو در متن
-
پامرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pāmard = پایمرد
-
خواهشگر
واژگان مترادف و متضاد
پایمرد، شفیع، میانجی، واسطه، شفاعتکننده
-
شفاعتگر
واژگان مترادف و متضاد
پایمرد، خواهشگر، شافع، شفیع، واسطهگر، عفوطلب
-
شفیع
واژگان مترادف و متضاد
پایمرد، دخیل، شافع، شفاعتگر، فریادرس، میانجی، واسطه
-
شفیع
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (ص .) شفاعت کننده ، پایمرد.
-
میانجی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایمرد، داور، شفیع، میانگیر، واسطه ۲. رابط
-
پامرد
لغتنامه دهخدا
پامرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) پایمرد. یاری دهنده . دستیار : سالاربار مطران پامرد جاثلیق قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه .سوزنی .
-
پایداره
لغتنامه دهخدا
پایداره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مددکار. یاری دهنده . (برهان ). پایمرد. (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان ) : زهی مودت تو پایداره ٔ اقبال زهی عداوت تو دست موزه ٔ حرمان .رضی الدین نیشابوری (از فرهنگ جهانگیری ).
-
درپذیرفتن
لغتنامه دهخدا
درپذیرفتن . [ دَ پ َرُ ت َ ] (مص مرکب ) پذیرفتن . قبول کردن : گر ایدون که او درپذیرد مرااز این تاختن دست گیرد مرا.فردوسی .چنین رای بینم من ای پهلوان اگر درپذیری به روشن روان . فردوسی .پدر درپذیرفتش از نیکوی بدان دین که خوانی ورا پهلوی . فردوسی .الهی ...
-
مجلس آرای
لغتنامه دهخدا
مجلس آرای . [ م َ ل ِ ] (نف مرکب ) مجلس آرا : همه دشت با باده و نای بودبه هر کنج صد مجلس آرای بود. فردوسی .بپرسیدکای مجلس آرای مردکه بود اندر این مجلست پایمرد. سعدی (بوستان ).و رجوع به مجلس آرا شود. || (اِ مرکب ) شراب و شمع افروخته . مجلس افروز. (ناظ...
-
شیربا
لغتنامه دهخدا
شیربا. (اِ مرکب ) (از: شیر، خوردنی + با، آش ) شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند. (ناظم الاطباء)(از برهان ) (از آنندراج ). غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند. آش شیر. شیربرنج . شیروا : همی برد خوان از پسش کدخدانهاد از برش کاسه ٔ شیربااز آن شیر...