کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایمال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پایمال
/pāymāl/
معنی
= پامال
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پایخست، لگدکوب، لگدمال
۲. تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر
فعل
بن گذشته: پایمال کرد
بن حال: پایمال کن
دیکشنری
downtrodden
-
جستوجوی دقیق
-
پایمال
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایخست، لگدکوب، لگدمال ۲. تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر
-
پایمال
فرهنگ فارسی معین
(ص مف .) 1 - لگدکوب شده . 2 - از بین رفته . 3 - زبون ، پست .
-
پایمال
لغتنامه دهخدا
پایمال . (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی خسته . مَدعوس . پی سپر. خراب . (غیاث اللغات ) نیست و نابود : سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال . اسدی .چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی . خاقانی . || پائین پای . صف نعا...
-
پایمال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāymāl = پامال
-
واژههای مشابه
-
پایمال شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) 1 لگدکوب شدن . 2 - هدر رفتن ، باطل گردیدن .
-
پایمال کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) زیر پا کردن ، از بین بردن .
-
پایمال شدن
لغتنامه دهخدا
پایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن : کبر پلنگ در سر ما و عجب مدارکز کبر پایمال شود پیکر پلنگ . سوزنی .تو غافل در اندیشه ٔ سود و مال که سرمایه ٔ عمر شد پایمال . سعدی .کرا سیم و زر ماند و گنج و م...
-
پایمال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اغرس , اغمر , تجاوز , دس
-
جستوجو در متن
-
standishes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پایمال می شود
-
پامال کِردن
لهجه و گویش بختیاری
pâ-mâl kerdan پایمال کردن.
-
پی کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peykub پیکوفته؛ پایمالشده.〈 پیکوب کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] لگدکوب کردن؛ پایمال کردن.
-
پامال
لغتنامه دهخدا
پامال . (ن مف مرکب ) پایمال .بپای سپرده . || از میان رفته . || زبون . خوار. ذلیل . (شعوری ). || پامال شدن و پایمال کردن ، پایمال شدن و پایمال کردن ؛ زیر پاشدن و زیر پا کردن . از میان رفتن و از میان بردن .
-
لگدکوب
واژگان مترادف و متضاد
پایمال، لگدمال