کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاک نسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پاک تن
لغتنامه دهخدا
پاک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) پاکیزه تن . پاک بدن . || پارسا. عفیف . مقابل . پاکجامه . ناپاکتن : چنان پاک تن بود و روشن روان که بودی بر او آشکارا نهان . دقیقی .چو نستور گردنکش پاک تن چو نوش آذر آن پهلو رزم زن .دقیقی .که او هست رویین تن و رزم زن فرایزدی ...
-
پاک تنی
لغتنامه دهخدا
پاک تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) پاکیزه تنی . پارسائی . عفت .
-
پاک جان
لغتنامه دهخدا
پاک جان . (ص مرکب ) پاکدرون . پاک باطن : شیخ را گفتا بگو ای پاک جان تا جوانمردی چه باشد در جهان . عطار. || جان ِ پاک : خداوند ما را ز کس بیم نیست مگر ز آفریننده ٔپاک جان .فرخی .
-
پاک جفت
لغتنامه دهخدا
پاک جفت . [ ج ُ ] (اِ مرکب ) جفت پارسا. جفت عفیف . جفت پاک . که به شوی یا زن خویش خیانت نورزد.
-
پاک جیب
لغتنامه دهخدا
پاک جیب . [ ج َ ] (ص مرکب ) عفیف . معصوم . عفیفه . معصومه : زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب در هزیمت رخت بردن سوی غیب .مولوی .
-
پاک چشم
لغتنامه دهخدا
پاک چشم . [ چ َ ] (ص مرکب ) که به ریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند.
-
پاک چشمی
لغتنامه دهخدا
پاک چشمی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) صفت پاک چشم .
-
پاک چهر
لغتنامه دهخدا
پاک چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) روی پاک . چهره ٔ پاک . چهر نیک : ندانم به ایران گراید به مهروگر سوی توران کند پاک چهر. فردوسی .بدو گفت زال ای خداوند مهرچو اکنون نمودی بما پاک چهر. فردوسی .|| (ص مرکب ) دارای چهر پاک .
-
پاک حساب
لغتنامه دهخدا
پاک حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ) که در محاسبه پاک و درست است .
-
پاک خون
لغتنامه دهخدا
پاک خون . (ص مرکب ) پاک گهر. پاک نژاد.
-
پاک درون
لغتنامه دهخدا
پاک درون . [ دَ ] (ص مرکب ) پاک باطن . پاک جان .
-
پاک روان
لغتنامه دهخدا
پاک روان . [ رَ ] (ص مرکب ) پاکدرون . پاک باطن . پاکدامن . پاک جان .
-
پاک روانی
لغتنامه دهخدا
پاک روانی .[ رَ ] (حامص مرکب ) پاکدرونی . پاکدامنی . پارسائی .
-
پاک روز
لغتنامه دهخدا
پاک روز. (اِ مرکب ) روز روشن : چنان کن که چون بردمد پاک روزپدیدآید از چرخ گیتی فروز. فردوسی .نیاسود تیره شب و پاک روزهمی راند تا پیش کوه اسپروز.فردوسی .
-
پاک روس
لغتنامه دهخدا
پاک روس . [ ک ُ ] (اِخ ) فرزند ارد دوم ، پادشاه اشکانی . او دیرزمانی با رومیان در نبرد و همیشه فائق بود لیکن عاقبت در سال 38 ق . م . بدست وانتی دیوس کشته شد.