کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه گهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پاکیزه دین
لغتنامه دهخدا
پاکیزه دین . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دین پاک . دین درست : دگر هرچه گفتی ز پاکیزه دین [ دین مسیح ]ز یکشنبدی روزه و آفرین همه خواند بر ما یکایک دبیرسخنهای شایسته و دلپذیربما بر ز دین کهن ننگ نیست بگیتی به از دین هوشنگ نیست . فردوسی . || (ص مرکب ) پاکدین...
-
پاکیزه رای
لغتنامه دهخدا
پاکیزه رای . [ زَ / زِ ](ص مرکب ) پاکرای . که اندیشه ٔ پاک دارد : چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه پیروز پاکیزه رای . فردوسی .چو بشنید زرمهر پاکیزه رای سبک بند را برگرفتش ز پای . فردوسی .چو بی رنج باشی و پاکیزه رای ازو بهره یابی به هر دو سرای . فرد...
-
پاکیزه رو
لغتنامه دهخدا
پاکیزه رو. [ زَ / زِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) نیک رفتار. درستکار : یکی سیرت نیکمردان شنواگر نیکمردی و پاکیزه رو. سعدی .پدر بارها گفته بودش به هول که پاکیزه رو باش و پاکیزه قول .سعدی .
-
پاکیزه روی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه روی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) زیباروی . نکومنظر. صبیح المنظر. وُضّاء. (صراح ) (منتهی الارب ). واضی ٔ. (منتهی الارب ) : به آمل رسید روز آدینه ... افزون از پانصد ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند مردمان پاکیزه روی و نیکوتر. (تاریخ بیهقی ).دلبند خوب صو...
-
پاکیزه سرشت
لغتنامه دهخدا
پاکیزه سرشت . [ زَ / زِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) پاک طینت . پاک نهاد. پاک فطرت . پاک سرشت : عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت .حافظ.
-
پاکیزه طبع
لغتنامه دهخدا
پاکیزه طبع. [ زَ / زِ طَ ] (ص مرکب ) پاک طبع : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی ّ و پاکیزه رائی .فرخی .
-
پاکیزه گوی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه گوی . [ زَ / زِ ](نف مرکب ) گوینده ٔ سخنان پاک و شایسته : دو مرد خردمند پاکیزه گوی بدستار چینی ببستند روی .فردوسی .
-
پاکیزه مرد
لغتنامه دهخدا
پاکیزه مرد. [ زَ / زِ م َ ] (اِ مرکب ) پاک مرد. صالح : زمانی بیاید که پاکیزه مردشود خوار چون آب دانش بخورد.فردوسی .
-
پاکیزه مغز
لغتنامه دهخدا
پاکیزه مغز. [ زَ / زِ م َ ] (ص مرکب ) پاک مغز. پاکرای . که مغز و اندیشه ٔ پاک و درست دارد. زیرک . تیزهوش . تیزویر. که عقل و فکر رسا دارد : یکی پرخرد مرد پاکیزه مغزکه بودش زبان پر ز گفتار نغز. فردوسی .ولیکن یکی داستانست نغزاگر بشنود مرد پاکیزه مغز. فر...
-
پاکیزه بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] pākizebum ۱. پاکبوم؛ سرزمین پاک.۲. (صفت) پاکتن.۳. (صفت) پاکنهاد.
-
پاکیزه تخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizetoxm پاکنژاد؛ پاکزاد؛ از نسل پاک.
-
پاکیزه تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pākizetan ۱. پاکتن۲. [مجاز] پارسا؛ عفیف.
-
پاکیزه خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکیزهخوی› [مجاز] pākizexu پاکیزهخلق؛ خوشخلق؛ خوشخو.
-
پاکیزه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizedel پاکدل؛ دلپاک؛ خوشقلب.
-
پاکیزه رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] pākizerāy ۱. دانا.۲. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکرای.