کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه تن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تن پرور
لغتنامه دهخدا
تن پرور. [ تَم ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای . تن پرست . آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج ) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سهل گیردوگر تن پرور است اندر فراخ...
-
پاک تن
لغتنامه دهخدا
پاک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) پاکیزه تن . پاک بدن . || پارسا. عفیف . مقابل . پاکجامه . ناپاکتن : چنان پاک تن بود و روشن روان که بودی بر او آشکارا نهان . دقیقی .چو نستور گردنکش پاک تن چو نوش آذر آن پهلو رزم زن .دقیقی .که او هست رویین تن و رزم زن فرایزدی ...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (ع ص ) پاک . ج ، اطهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): رجل طاهر الثیاب ؛ مرد پاکیزه لباس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثیاب طهاری ؛ ج ، طُهران است (گویا غیرقیاسی ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضد نجس . مقابل پلید. پاکیزه : نفس او پاکیزه است و...
-
خوش گوشت
لغتنامه دهخدا
خوش گوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه جراحت تن او زود ملتحم شود. || خوش ادا. خوش خلق . آنکه با همه جوشد. مقابل بدگوشت . || حلال گوشت . پاکیزه گوشت . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) لوزالمعده . (یادداشت مؤلف ).
-
مطهر
لغتنامه دهخدا
مطهر. [ م ُ طَهَْ هََ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ). پاک و پاکیزه . (ناظم الاطباء). پاکیزه . پاک . نمازی کرده . نمازی شده . پاک گشته . مقدس . منزه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز رحمت مصور ز حکمت مقدربه نسبت مطهر به عصمت مشهر. ناصرخسرو.دریای م...
-
هانائو
لغتنامه دهخدا
هانائو. (اِخ ) نام شهری است در آلمان که بر ساحل راست نهر ماین در 14 میلی خاور خط آهن فرانکفورت و محل تقاطع خطوط فریدبورگ و ببرا و آشافْنبورگ واقع شده . جمعیت آن در سال 1950 م . 30702 تن بوده است . این شهر دارای کوی و برزنهای پاکیزه و خیابانهای وسیع و...
-
دشمن مال
لغتنامه دهخدا
دشمن مال . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن مالنده . مغلوب کننده ٔ دشمن . عدومال : خسرو شیر دل پیل تن دریا دست شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال . فرخی .ای جهاندار بلند اختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال . فرخی .بروز بزم ز بهر ویند دوست نوازبروز رزم ...
-
دسته گل
لغتنامه دهخدا
دسته گل . [ دَ ت َ / ت ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را. (از شرفنامه ). گنبد گل . گلدسته .- دسته گل به آب دادن ؛ کاری زشت مرتکب شدن ، مرتکب خطائی شدن . لغزشی کسی را دست دادن .-...
-
میانه گزیدن
لغتنامه دهخدا
میانه گزیدن . [ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حد اعتدال برگزیدن . انتخاب حد وسط کردن در کارها و گفتارها. به اعتدال گراییدن : ستوده کسی کومیانه گزیدتن خویش را آفرین گسترید. فردوسی .ز کار زمانه میانه گزین چو خواهی که یابی ز خلق آفرین . فردوسی .میانه گز...
-
تنقیه کردن
لغتنامه دهخدا
تنقیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاک و پاکیزه و صاف کردن . (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیه ٔ تن می کند ازبهر جان . مولوی .رجوع به تنقیة شود. || مسهل خوردن و اماله کردن . (ناظم الاطباء). حقنه کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)....
-
شسته
لغتنامه دهخدا
شسته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پاک شده با آب . (ناظم الاطباء). آب کشیده . پاکیزه . ج ، (برای اشخاص ). شستگان . (فرهنگ فارسی معین ). مغسولة. مغسول . رحیض . مرحوض . (یادداشت مؤلف ). غسیل . غِسّیل . (منتهی الارب ). مغسول . (منتهی الارب ) : دهان دارد ...
-
اعذاب
لغتنامه دهخدا
اعذاب . [ اِ ] (ع مص ) دور نمودن چغزلاوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور نمودن چغزلاوه را از آب . (ناظم الاطباء). چغزلاوه ٔ آب را از آن برکندن . و همزه ٔ آن [ باب افعال ] برای افاده ٔ سلب است . (از اقرب الموارد): اعذب الماء اعذاباً؛ دور نمود... (منت...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (نف مرخم ) شوینده . (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مخفف شورنده بجای شوینده ، در ترکیبات : قالی شور. مرده شور. خودشور. طلاشور. ریگ شور. جامه شور. روشور. تن شور. سرشور (گِل ِ...). کهنه شور. قاب شور (جل ...). گوش شور (آلت طبیب ). لگن شور (با خطاب...
-
نازک اندام
لغتنامه دهخدا
نازک اندام . [زُ اَ ] (ص مرکب ) آنکه همه اندام و اعضای وی نرم و لطیف باشد. (ناظم الاطباء). ظریف . ظریف اندام . جوان . متناسب اعضا. که اندامی ظریف و زیبا دارد : طلب کرد یار دلارام راپری پیکر نازک اندام را. نظامی .کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و...
-
مهرا
لغتنامه دهخدا
مهرا. [ م ُ هََ رْ را ] (از ع ، ص ) مُهَرَّاء. نعت مفعولی از مصدر تهرئة به معنی نیک پختن گوشت و جز آن . (منتهی الارب ). نیک پخته و مضمحل گردیده . (جهانگیری ) (برهان ). نیک پخته شده ، ای (یعنی ) چیزی که در آب به گرمی آتش خوب پخته شده ملایم گردد. (غیاث...