کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه تن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پاکیزه گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاکیزهگوی› [قدیمی، مجاز] pākizegu ۱. راستگو.۲. خوشسخن.
-
پاکیزه گهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizegohar = پاکگهر
-
پاکیزه مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizemard ۱. مرد پاکدامن؛ پاکمرد.۲. صالح.
-
پاکیزه مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizemaqz = پاکمغز
-
پاکیزه کردن
واژهنامه آزاد
پالودن.
-
امامقلی بیک پاکیزه
لغتنامه دهخدا
امامقلی بیک پاکیزه . [ اِ ق ُ ب َ زَ ] (اِخ ) (ترکمان ) از امرای شاه عباس اول صفوی که به ایلچیگری به روسیه و بلخ رفت . رجوع به تاریخ عالم آرای عباسی ج 2 ص 507، 599 و 600 شود.
-
پاک و پاکیزه
لغتنامه دهخدا
پاک و پاکیزه . [ ک ُ زَ / زِ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع . پاک . بنحو پاک .
-
پر و پاکیزه
لغتنامه دهخدا
پر و پاکیزه . [ پ َ رُ زَ / زِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پاک . شسته و رفته .
-
تمیز و پاکیزه
دیکشنری فارسی به عربی
مطهر
-
پاک و پاکیزه
فرهنگ گنجواژه
کاملاً پاک.
-
جستوجو در متن
-
ساده تن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (ص مر.) 1 - پاکیزه تن . 2 - امرد.
-
ساده تن
لغتنامه دهخدا
ساده تن . [ دَ / دِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تن صاف و پاکیزه دارد. پاکیزه تن . پاکیزه پیکر. امرد : خادم ساده دل منم که مراخادم ساده تن فرستادی .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 679).
-
پاک تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāktan ۱. پاکیزهتن؛ کسی که تن و بدنش آلوده نباشد.۲. [قدیمی، مجاز] پارسا؛ عفیف.۳. [قدیمی، مجاز] نجیب و اصیل.۴. [قدیمی، مجاز] نیکواندام.
-
تیره تن
لغتنامه دهخدا
تیره تن . [ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) سیاه اندام . کالبد سیاه و تاریک : پدید آمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز. فردوسی .فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا. ناصرخسرو.رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تن پرور
لغتنامه دهخدا
تن پرور. [ تَم ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای . تن پرست . آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج ) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سهل گیردوگر تن پرور است اندر فراخ...