کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه تن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پاکیزه سرشت
لغتنامه دهخدا
پاکیزه سرشت . [ زَ / زِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) پاک طینت . پاک نهاد. پاک فطرت . پاک سرشت : عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت .حافظ.
-
پاکیزه طبع
لغتنامه دهخدا
پاکیزه طبع. [ زَ / زِ طَ ] (ص مرکب ) پاک طبع : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی ّ و پاکیزه رائی .فرخی .
-
پاکیزه گوی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه گوی . [ زَ / زِ ](نف مرکب ) گوینده ٔ سخنان پاک و شایسته : دو مرد خردمند پاکیزه گوی بدستار چینی ببستند روی .فردوسی .
-
پاکیزه گهر
لغتنامه دهخدا
پاکیزه گهر. [ زَ / زِ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پاک گهر. پاک نژاد. اصیل . محض . محضه : میگفت بدندان بتم عقددُررمن همچو توام لطیف و پاکیزه گهر. ؟ای جهاندار بلنداختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال .فرخی .
-
پاکیزه مرد
لغتنامه دهخدا
پاکیزه مرد. [ زَ / زِ م َ ] (اِ مرکب ) پاک مرد. صالح : زمانی بیاید که پاکیزه مردشود خوار چون آب دانش بخورد.فردوسی .
-
پاکیزه مغز
لغتنامه دهخدا
پاکیزه مغز. [ زَ / زِ م َ ] (ص مرکب ) پاک مغز. پاکرای . که مغز و اندیشه ٔ پاک و درست دارد. زیرک . تیزهوش . تیزویر. که عقل و فکر رسا دارد : یکی پرخرد مرد پاکیزه مغزکه بودش زبان پر ز گفتار نغز. فردوسی .ولیکن یکی داستانست نغزاگر بشنود مرد پاکیزه مغز. فر...
-
پاکیزه بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] pākizebum ۱. پاکبوم؛ سرزمین پاک.۲. (صفت) پاکتن.۳. (صفت) پاکنهاد.
-
پاکیزه تخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizetoxm پاکنژاد؛ پاکزاد؛ از نسل پاک.
-
پاکیزه خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکیزهخوی› [مجاز] pākizexu پاکیزهخلق؛ خوشخلق؛ خوشخو.
-
پاکیزه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizedel پاکدل؛ دلپاک؛ خوشقلب.
-
پاکیزه رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] pākizerāy ۱. دانا.۲. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکرای.
-
پاکیزه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizero[w] پاکرو؛ خوشرفتار؛ نیکرفتار؛ پارسا: ◻︎ یکی سیرت نیکمردان شنو / اگر نیکبختیّ و پاکیزهرو (سعدی۱: ۸۷ حاشیه).
-
پاکیزه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکیزهروی› [قدیمی، مجاز] pākizeru پاکرو؛ نیکورو؛ زیبا؛ خوبرو: ◻︎ خاتون خوبصورت پاکیزهروی را / نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش (سعدی: ۱۰۲).
-
پاکیزه سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizeserešt پاکسرشت؛ پاکنهاد؛ پاکطینت: ◻︎ عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت / که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت (حافظ: ۱۷۲).
-
پاکیزه طبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] pākizetab' پاکطبع؛ پاکسرشت؛ پاکنهاد.